غروب
غروب هم زیباست ،
در واقع نوعی طلوع است ،
غروب را دوست دارم
چون تنها همدم من تنها می باشد .
غروب را دوست دارم
چون میتوانم با او بی دغدغه درددل کنم ،
بَه که چه زیبا گوش میدهد .
غروب را دوست دارم
چون تنها شاهد و مَحرم اشکهایم
در فراق یارم میباشد
و با انوار طلایی خود
فقط صورتم را نوازش میکند .
غروب را دوست دارم
چون که همرنگ چشمان غمدار خودم میباشد .
غـــروب را دوست دارم ،
چـــون غـــروب است .
راستی غـــروب خیـــلی زیبــاست ،
غــــروب با غــــم تنهــایی من خــویشـاونــدی
نـزدیــک دارد.
غــروب و غـــربت هــر دو زاییده همند ،
چرا کــه غـــروب در غـــربت زیباست ،
ای کــه در غربــت مـــرا
عـــاشق طـــلوع کــردی نگذار طلوعت
در قلب من با غـــروب هم آغوش شود .
ای کـه در ایـن دیـار غـریب
تنها مونـس و غمخـوار منی به حرفم گوش ده ،
حرفــی کـه از اعمـاق قلبـم برایـت مـی گـویم ،
حـرفی کـه از نقطـه اوج سـادگـی دلـم
بـرایت فـرستـاده میـشود ،
حـرفـی کـه بـا تمــام وجــودم
بـرایـت هــدیـه میـشود ،
حرفـی کـه جـزء ایـن چنـد کلمـه نیـست
(( دوستـت دارم ))