مطالب ناب
شب پنجم

ads ads ads

موزیک من




موزیک پلیر

من هنوز نمردم - محسن عرب خالقی

من هنوز نمردم


شاعر : محسن عرب خالقی


حال دل خیلی خرابه، کار دل ناله و آهه
شب پنجم محرم، دل ما تو قتلگاهه


چقدر تیر چقدر سنگ، چقدر نیزه شکسته
روی خاک، تو موجی از خون، یوسف زهرا نشسته


دل من ترسیدی انگار، که نمیری توی گودال
نمی بینی مگه آقات، چقدر زده پر و بال


اون کیه میره تو گودال، گمونم یه نوجونه
مثه بچه شیر می مونه، وقتی که رجز می خونه


میگه من هنوز نمردم، که عمومو دوره کردید
سی هزار گرگ دور یک شیر، به خدا خیلی نامردید


از امامش مثه مادر، تو بلا دفع خطر کرد
جلوی طوفان شمشیر، لاله دستشو سپر کرد


توی خون داره می خنده، عمو جون دیدی که مردم
اگه تو خیمه می موندم، جون عمه دق می کردم


خدارو شکر نمی مونم، تو غروب قتل و غارت
مثه بابام نمی بینم، سوی ناموسم جسارت


خدا رو شکر نمی بینم، دست عمه رو می بندن
پای نیزه ی ابالفضل، به اسیری مون می خندن

عمه تماشا می کند - قاسم نعمتی

عمه تماشا می کند


شاعر : قاسم نعمتی


می رسد از گوشه مقتل صدای مادرش
ای زنا زاده بیا و دست بردار از سرش


گیسوان مادر ما را پریشان می کنی
بی حیا با خنجرت بازی مکن با حنجرش


تو نمی بینی مگر غرق مناجات است او
پای خود بردار از روی لبان اطهرش


دل مسوزان بی حیا عمه تماشا می کند
با نوک نیزه مکن پهلو به پهلو پیکرش


دست من از پوست آویزان به زیرتیغ تو
تا سپر باشد برای ناله های آخرش


نیزه بازی با تن بی سر ز من آغاز کن
طعمه نیزه مگردانید جسم اصغرش


از ضریح سینه اش برخیزای چکمه به پا
پای خود مگذار روی بوسه پیغمبرش


دیر اگر برخیزی ازجای خودت یابن الدعی
عمه نفرین کرده، دست خود بُرد بر معجرش

بچه شیر جمل - علی اکبر لطیفیان

بچه شیر جمل


شاعر : علی اکبر لطیفیان


گرچه قدم کوچک است و بار ندارد
بیشتر از یازده بهار ندارد
عشق تو با سن و سال کار ندارد
سر کشی عشق من مهار ندارد


هرکه شد از عشق مست عبد حسین است
هرکسی عبدلله است عبد حسین است


من که پسر خوانده ی سرای عمویم
ماحصل زحمت دعای عمویم
دست چه باشد کنم فدای عمویم
دار و ندارم همه برای عموم


در سر ما فرق ، بین دست و جگر نیست
مرد خدا نیست آنکه مرد خطر نیست


حضرت عزوجل که ترس ندارد
کوه وقار از کوتل که ترس ندارد
طفل حسن از جدل که ترس ندارد
بچه ی شیر جمل که ترس ندارد


وای اگر نیزه ای به دست بگیرم
زیر و زبر میکنم به عشق امیرم


از سر شوق است اگر که بی کفنم من
مرد بی دفاع عمو حسین منم من
طفل حسن زاده نه خودم حسنم من
عمه مهیای جنگ تن به تنم من


یک تنه پس میزنم به لشکر کوفه
عمه سپاهت منم برابر کوفه


حال که در خیمه های او پسری نیست
از علی اکبرش دگر خبری نیست
ماندن من در حرم چنان هنری نیست
دست ضعیفم که هست اگر سپری نیست


دست من از جنس دست مادر آقاست
ارث قدیمی ما ز کوچه ی زهراست


جان که نباشد حرم چه فایده دارد
بعد عمو پیکرم چه فایده دارد
از همه کوچکترم چه فایده دارد
حبس شدن در حرم چه فایده دارد


عمه یسار و یمین چقدر شلوغ است 
دور عمو را ببین چقدر شلوغ است


زانوی من خم شد آن سوار که افتاد
از روی مرکب بی اختیار که افتاد
با طرف راست یک کنار که افتاد
بر روی شمشیر و سنگ و خار که افتاد


عمه ببین نیزه را به مشت گرفتند
موی عموی مرا ز پشت گرفتند


عمه بس است این همه تپیده شدن ها
ضربه ی شمشیر ها شنیده شدن ها
زیر لگدهای چکمه دیده شدن ها
این طرف و آنطرف کشیده شدن ها


دیر شد عمه بیا و مرا رها کن
عمه برو در میان خیمه دعا کن


آمد و آن تیرهای جدا شده را دید
روی تنش زخمهای وا شده را دید
دور سرش چند مرد پاش ده را دید
در بدنش نیزه های تا شده را دید


یابن خبیثه چرا به سینه نشستی 
روی حسینیه ی مدینه نشستی

طرح معما - احسان محسنی فر

طرح معما


شاعر : احسان محسنی فر


در سرش طرح معما می کرد
با دل عمه مدارا می کرد


فکر آن بود که می شد ای کاش
رفع آزار ز آقا می کرد


به عمویش که نظر می انداخت
یاد تنهایی بابا می کرد


دم خیمه همه ی واقغه را
داشت از دور تماشا می کرد


چشم در چشم عزیز زهرا
زیر لب داشت خدایا می کرد


ناگهان دید عمو تا افتاد
هر کسی نیزه محیا می کرد


نیزه ها بود که بالا می رفت
سینه ای بود که جا وا می کرد


کاش با نیزه زدن حل می شد
نیزه را در بدنش تا می کرد


لب گودال هجوم خنجر
داشت عضوی ز تنش وا می کرد


هر که نزدیکترش می آمد
نیزه ای در گلویش جا می کرد


زود می آمد و می زد به حسین
هر کسی هرچه که پیدا می کرد


آن طرف هلهله بود و این سو
ناله ها زینب کبری می کرد


گفت ای کاش نمی دیدم من
زخمهایت همه سر وا می کرد


دست من باد بلا گردانت
ذبح گشتم به روی دامانت

ای مزرعه زخم - حسن لطفی

ای مزرعه زخم


شاعر : حسن لطفی


هر چند به یاران نرسیدم که بمیرم
دیدار تو می داد امیدم که بمیرم


دیدم که نفس می زنی و هیچ کست نیست
من یک نفس این راه دویدم که بمیرم


با هر تب افسوس نمردم که نمردم
در خون تو این بار امیدم که بمیرم


با دیدن هر زخم تو ای مزرعه زخم
از سینه چنان آه کشیدم که بمیرم


می گفتم و می سوختم از ناله زینب
وقتی ز تنت نیزه کشیدم که بمیرم


شادم که در آغوش تو افتاده دو دستم
در پای تو این زخم خریدم که بمیرم

فرصت خوب پریدن - علیرضا لک

فرصت خوب پریدن


شاعر : علیرضا لک


یك نفس آمده ام تا كه عمو را نزنی
كه به این سینه ی مجروح تو با پا نزنی


ذكر «لاحول ولا...» از دو لبش می بارد
با چنین نیزه ی سر سخت، به لبها نزنی


عمه نزدیك شده بر سر گودال ای تیغ
می شود پر به سوی حنجره حالا نزنی؟


نیزه ات را كه زدی باز كشیدی بیرون
می زنی باز دوباره نشد آیا نزنی؟


من از این وادی خون زنده نباید بروم
شك نكن اینكه پرم را بزنی یا نزنی


دست و دل باز شو ای دست بیا كاری كن
فرصت خوب پریدن شده! در جا نزنی

ثواب نحر گلو - وحید قاسمی

ثواب نحر گلو


شاعر : وحید قاسمی


عمو رسیدم و دیدم؛ چقدر بلوا بود!
سر تصاحب ِ عمامه ی تو دعوا بود


به سختی از وسط نیزه ها گذر كردم
هزار مرتبه شكر خدا كمی جا بود!


ثواب نَحر گلویت تعارفی شده بود
سرِ زبان همه جمله ی - بفرما- بود


عمو چقدر لبِ خشكتان ترك دارد!
چه خوب می شد اگر مشك آب سقا بود


زنی خمیده عمو رد شد از لبِ گودال
نگاه كن؛ نكند مادر تو زهرا بود


برای كشتن تان تیغ و نیزه كم آمد
به دست لشگریان سنگ و چوب حتی بود!!!


تمام هوش و حواس سپاه كوفه و شام
به فكر جایزه ی بردن سر ما بود


بلند شو؛ كه همه سوی خیمه ها رفتند
من آمدم سوی ِ گودال، عمه تنها بود

ابزار وبمستر

ابزار وبمستر

codebazan

codebazan