مطالب ناب
شب چهارم

ads ads ads

موزیک من




موزیک پلیر

آزاده ام اما گرفتار تو هستم - محسن عرب خالقی

آزاده ام اما گرفتار تو هستم


شاعر : محسن عرب خالقی


آرامشم ده تا که طوفان تو باشم
آیینه ام کن تا که حیران تو باشم


آزاده ام اما گرفتار تو هستم
خارم که خواهم در گلستان تو باشم


من سر به زیر و سر شکسته امده ام
تا سر بلند لطف و احسان تو باشم


دیشب حواسم را که جمع خویش کردم
دیدم فقط باید پریشان تو باشم


ایمان چشمانت مرا بیدار کرده
باید چه گویم تا مسلمان تو باشم؟


بر گیسوانم گرد پیری هست ام
من آمدم طفل دبستان تو باشم


دیروز کمتر از پشیزی بودم، امروز
با ارزشم چون جنس دکان تو باشم


دیروز تحت امر شیطان بودم امروز
از لطف چشمت تحت فرمان تو باشم


دیروز یک گرگ بیابان گرد و بی عار
امروز می خواهم که اصلان تو باشم


هرچه شما فرمایی اما دوست دارم
تا در منای عشق قربان تو باشم


شادم نمودی که قبولم کردی آقا
من آمدم تا بیت الاحزان تو باشم


خواهم که خاک پایتان باشم نه اینکه
چون خار در چشمان طفلان تو باشم


آقا اگر راضی نگردد زینب از من
دیگر چگونه بر سر خوان تو باشم

ادامه مطلب

سر به زیرم ، سربلندم کن - علی انسانی

سر به زیرم ، سربلندم کن


شاعر : علی انسانی


اگر بر آستان خوانی مرا خاک درت گردم
و گر از در برانی خاک پای لشگرت کردم


به درگاهت غبار آسا نشستم بر نمی خیزم
و گر بفشانی ام چون گَرد بر گِِرد سرت گردم


علی شیر خدا باب تو شیر خود به قاتل داد
تو ای دلبندِ او مپسند نومید از درت گردم


دل و جانم ز تاب شرم هم چون شمع می سوزد
بده پروانه تا پروانه وش خاکسترت گردم


ببین از کرده خود سر به زیرم سر بلندم کن
مرا رخصت بده تا پیش مرگ اکبرت گردم


اگر باشد به دستم اختیاری بعد سر دادن 
سرم گیرم به دست و باز بر گرد سرت گردم


به صد تعظیم نام فاطمه آرم به لب یعنی
که خواهم رستگار از فیض نام مادرت گردم

در هوای حسین - یوسف رحیمی

در هوای حسین


شاعر : یوسف رحیمی


روز اول چه خوب یادم هست
سهم من بی تو بیقراری بود
عید من دیدن نگاه تو
دوری‌ات اوج سوگواری بود


بی تو جنت برای من دوزخ
روز روشن برای من شب بود
تا همیشه کنار تو بودن
همه‌ی آرزوی زینب بود


لحظه لحظه دلم گره می‌خورد
به ضریح مجعّد مویت
دل من را به باد می دادی
می گشودی گره ز گیسویت


ولی این روزها چه دلگیر است
چقدر این زمانه بد تا کرد
آنقدر بی کسی و غربت داشت
تا که ما را به کربلا آورد


کربلا کربلا پریشانی
غربت از چشم هات می بارد
ندبه ندبه فراق و دلتنگی
از غروب نگات می بارد


دست من خالی است اما باز
دو فدایی برایت آوردم
از منا تا منا دو حاجیِّ
کربلایی برایت آوردم


رد مکن هدیه های خواهر را
گرچه ناقابلند، ناچیزند
سپر کوچکی مقابل تو
در هجوم کبود پائیزند


با ولای تو پروریدمشان
درس آموز مکتبت هستند
عاشق جانفشانی اند آقا
پیشکش های زینبت هستند


هر دو با شور حیدری امروز
از تو إذن قتال می خواهند
خون جعفر میان رگ هاشان
این دو عاشق، دو بال می خواهند


گره از ابروان خورشید و
گره از کار ماه وا می شد
چشم های حسین راضی شد
نذر زینب دگر ادا می شد


بین خیمه نشسته بود اما
در دلش اضطراب و ولوله بود
پرده‌ی خیمه را که بالا زد
دو گل و یک سپاه حرمله بود


دو فدایی، دو تا ذبیح الله
که به سوی منای خون رفتند
در طواف سنان و سر نیزه
تا دل کربلای خون رفتند


دید از بین خیمه، جان هایش
دلشان را به آسمان دادند
سر سپردند در هوای حسین
چقَدَر عاشقانه جان دادند


دلش از درد و غم لبالب بود
شاهدش دیده های پر ابرش
بر دلش داغ دو جگر گوشه
عقل مبهوت مانده از صبرش


دید پرپر شدند، اما باز
جز تب بندگی عشق نداشت
پای از خیمه ها برون ننهاد
تاب شرمندگی عشق نداشت


این همه جانفشانی و ایثار
خط اول ز شرح مطلب بود
کربلا ـ کوفه ، شام تا یثرب
سِرّی از معجزات زینب بود

تو زینب داری - علی اکبر لطیفیان

تو زینب داری


شاعر : علی اکبر لطیفیان


تن من را به هوای تو شدن ریخته اند
علی و فاطمه در این دو بدن ریخته اند


جلوه واحده را بین دو تن ریخته اند
این حسینی است که در غالب من ریخته اند


ما دو تا آینه روبروی یکدگریم
محو خویشیم اگر محو روی یکدگریم


ای به قربان تو و پیکر تو پیکرها
ای به قربان موی خاکی تو معجرها


امر کن تا که بیفتند به پایت سرها
آه، در گریه نبینند تو را خواهرها


از چه یا فاطمه یا فاطمه بر لب داری
مگر از یاد تو رفته است که زینب داری


حاضرم دست به گیسو بزنم- رد نکنی
خیمه را با مژه جارو بزنم- رد نکنی


حرف از سینه و پهلو بزنم- رد نکنی
شد که یک بار به تو رو بزنم- رد نکنی؟!


تن تو گر که بیفتد تن من می افتد
تو اگر جان بدهی گردن من می افتد


دلم آشفته و حیران شدو...حرفی نزدم
نوبت رفتن یاران شدو...حرفی نزدم


اکبرت راهی میدان شدو...حرفی نزدم
در حرم تشنه فراوان شدو...حرفی نزدم


بگذار این پسران نیز به دردی بخورند
این دو تا شیر جوان نیز به دردی بخورند


نذر خون جگرت باد، جگر داشتنم
سپرسینه ی تو"سینه سپر"داشتنم


خاك پای پسران تو پسر داشتنم
سر به زیرم مکن ای شاه به سر داشتنم


سر که زیر قدم یار نباشد سر نیست
خواهری که به فدایت نشود خواهر نیست


راضی ام این دو گلم پرپر تو برگردند
به حرم بر روی بال و پر تو برگردند


له شده مثل علی اکبر تو برگردند
دست خالی اگر از محضر تو برگردند...


دستمال پدرم را به سرم می بندم
وسط معرکه چادر ،کمرم می بندم


تو گرفتاری و من از تو گرفتارترم
تو خریداری و من از تو خریدارترم


من که از نرگس چشمان تو بیمارترم
بخدااز همه غیر از تو جگردار ترم


امتحان کن که ببینی چقدر حساسم
بخداوندقسم شیرتر از عباسم


بگذارم بروی،باز شود حنجرتو؟!
یا به دست لبه ای کند بیفتد سر تو


جان انگشت تو افتد پی انگشتر تو
می شود جان خودت گفت به من خواهر تو؟


طاقتم نیست ببینم جگرت می ریزد
ذره ذره به روی نیزه سرت می ریزد

سپاه زینب کبری - وحید قاسمی

سپاه زینب کبری


شاعر : وحید قاسمی


تا صوت قرآن از لب آنها می آید
كفر تمام نیزه ها بالا می آید


دجال های كوفه درحال فرارند
دارد سپاه زینب كبری می آید


سد سپاه كفر را درهم شكستند
تكبیرهای حضرت سقا می آید


انگار كه زخم فدك سر باز كرده
ازهرطرف فریاد یا زهرا می آید


- خون علی گویان عالم را بریزید-
ای دشنه ها، تازه ترین فتوا می آید


آداب جنگ كربلا مثل مدینه است
چون ضربه هاشان سمت پهلوها می آید


ای نیزه داران، نیزه هاتان را مكوبید
روز مبادا،عصرعاشورا می آید


خون گلوشان خاك را بی آبرو كرد
آسیمه سربا طشت خود یحیی می آید


ای تیغ های كند، با تقسیم سرها
چیزی از آنها گیرتان آیا می آید!؟


این اولین باریست كه از پشت خیمه
دارد صدای گریه ی آقا می آید


زینب بیا از خیمه ها بیرون، كه تنها
با دیدن تو حال آقا جا می آید

حریصان شهادت - سعید توفیقی

حریصان شهادت


شاعر : سعید توفیقی


حضرت عاطفه لطف تو اگر بگذارد
دل آیــینه ای ام قصــد تقــرب دارد


آسمانم همه ابری است ، تماشایش کن
«نه» نگو چون به تلنگر زدنی می بارد


حرفم این است که لطمه به غرورم نزنی
دست رد بر جگــر تنگ بلــورم نزنی


مهلتی تا که کنــار تو تلالــۆ بکنم
با دل سوخته ات بیعتی از نو بکنم


نذر کردم که به اندازه ی وسعم آقا!
همه هستی خود نذر سر تو بکنم


دو پســر نزد تو با چشـــم ترم آوردم
دو جگر گوشه ز جنس جگرم آوردم


هر دو بر گوشه ی دامان شما ملتمس اند
بر در خانه ی احساس شما ملتمس اند


در دل کوچکشان عشق شما می جوشد
تا که گردند به قربان شما ملتمس اند


هر دوتا شیر مرا با غم تو نوشیدند
از شب پیش برای تو کفن پوشیدند


حضرت آینه بگذار سرافراز شوم
در شعاع کرمت بشکُفم و باز شوم


تپش ام کند شده مرحمتی کن آقا!
تا به پایان نرســم بازهم آغاز شوم


این حریصان شهادت ز پی نان توأند
هر دو از روز ازل دست به دامان توأند


پیش از آنی که بیایند تفأّل زده اند
عطر بر پیرهن و شانه به کاکل زده اند


یک دهه فاطمیه گریه به زهرا کردند
تا که بر دامن تو چنگ توسل زده اند

مجال آه - قاسم صرافان

مجال آه


شاعر : قاسم صرافان


سوارِ گمشده را از میان راه گرفتی
چه ساده صید خودت را به یک نگاه گرفتی


کسی، قسم به نگاهت! که بی‌پناه نماند
چنین که مثل منی را تو در پناه گرفتی


چنان به سینه فشردی مرا که جز تو اگر بود
حسین فاطمه! می گفتم اشتباه گرفتی


من آمدم که تو را با سپاه و تیغ بگیرم
مرا به تیر نگاهی تو بی سپاه گرفتی


اگر چه راه بر اطفال بی‌‌گناه گرفتم
تو باز دست مرا از دل گناه گرفتی


خجالت از تو و اشکم امان نداد بپرسم
چرا ز غصه‌ی برکه تو مثل ماه گرفتی؟


چگونه آب نگردم ؟ که دست یخ زده ام را
دویدی و نرسیده به خیمه گاه گرفتی


چنان تبسم گرمی نشانده‌ای به لبانت
که از دل نگرانم مجال آه گرفتی


رسید خون سرم تا به دستمال سفیدت
تو شرم را هم از این صورت سیاه گرفتی

ابزار وبمستر

ابزار وبمستر

codebazan

codebazan