رباعی شمارهٔ ۱۱۳
عالم همه سرنگون توانم دیدن
خود را شده غرق خون توانم دیدن
جان از تن خود برون توانم دیدن
من جای تو بی تو چون توانم دیدن؟
خود را شده غرق خون توانم دیدن
جان از تن خود برون توانم دیدن
من جای تو بی تو چون توانم دیدن؟
رباعی شمارهٔ ۱۱۰
شاها به خطای اسب اگر شاه ز زین
گردید و جدا گشت، چه افتاد ازین؟
حاشا که تو افتی و نیفتد هرگز
مانند تو شهسوار در روی زمین
رباعی شمارهٔ ۱۱۱
تا کی پی هر نگار مهوش، سلمان،
گردی چو سر زلف مشوش، سلمان؟
گر طلعت شاهد قناعت بینی
زلفش به کف آر و خوش فروکش سلمان
گردی چو سر زلف مشوش، سلمان؟
گر طلعت شاهد قناعت بینی
زلفش به کف آر و خوش فروکش سلمان
رباعی شمارهٔ ۱۰۹
مهمان شماعیم نظر با ما کن
مهمانی یاران لب چون حلوا کن
میخواستی و چراغ، نی، حاجت نیست
امشب که چراغ وا کنی رو وا کن
مهمانی یاران لب چون حلوا کن
میخواستی و چراغ، نی، حاجت نیست
امشب که چراغ وا کنی رو وا کن
رباعی شمارهٔ ۱۰۷
خواهم شبکی چنانکه تو دانی و من
بزمی که در آن بزم تو و امانی و من
من بر سر بسترت بخوابانم و تو
آن نرگس مست را بخوابانی و من
بزمی که در آن بزم تو و امانی و من
من بر سر بسترت بخوابانم و تو
آن نرگس مست را بخوابانی و من
رباعی شمارهٔ ۱۰۸
زیر و زبر چشم ترا بس موزون
نقاش ازل سه خال زد غالیه گون
پندار که در شب فراز عینت
دو نقطه یا نهاد و یک نقطه نون
نقاش ازل سه خال زد غالیه گون
پندار که در شب فراز عینت
دو نقطه یا نهاد و یک نقطه نون
رباعی شمارهٔ ۱۰۶
دارم عجب از غنچه دل تنگ که چون
از دل رخ نازنین گل کرد برون
در خون دل غنچه اگر نیست چراست؟
گل را همه پرههای دامن پر خون
از دل رخ نازنین گل کرد برون
در خون دل غنچه اگر نیست چراست؟
گل را همه پرههای دامن پر خون
رباعی شمارهٔ ۱۰۴
در مجلس تو ز گل پراکندهترم
وز نرگس مخمور، سرافکنده ترم
از غنچه گل اگر چه دل زنده ترم
از غنچه به خون جگر آکنده ترم
وز نرگس مخمور، سرافکنده ترم
از غنچه گل اگر چه دل زنده ترم
از غنچه به خون جگر آکنده ترم
رباعی شمارهٔ ۱۰۵
درویش، ز تن جامه صروت بر کن
تا در ندهب به جامه صورت تن
رو کهنه گلیم فقر بر دوش افکن
در زیر گلیم طبل سلطانی زن
تا در ندهب به جامه صورت تن
رو کهنه گلیم فقر بر دوش افکن
در زیر گلیم طبل سلطانی زن
رباعی شمارهٔ ۱۰۳
از دوست مرا چون نگریزد چه کنم؟
هر عذر که گویم نپذیرد چه کنم؟
آهو صفتم گرفت صحرای غمش
چون دوست مرا به سگ نگیرد چه کنم؟
هر عذر که گویم نپذیرد چه کنم؟
آهو صفتم گرفت صحرای غمش
چون دوست مرا به سگ نگیرد چه کنم؟
رباعی شمارهٔ ۱۰۱
تا کی چو گل از هوا مشوش باشیم؟
چند از پی آبرو در آتش باشیم؟
چون جان عزیز ما به دست قدر است
تن را به قضا دهیم و دلخوش باشیم
چند از پی آبرو در آتش باشیم؟
چون جان عزیز ما به دست قدر است
تن را به قضا دهیم و دلخوش باشیم
رباعی شمارهٔ ۱۰۲
من باغ ارم بر سر کویت دیدم
من روز طرب در شب مویت دیدم
ابروی کج تو راست دیدم چو هلال
فرخنده هلالی که به رویت دیدهام
رباعی شمارهٔ ۱۰۰
نی دولت آنکه یار غارت بینم
نی فرصت آنکه در کنارت بینم
ماهی که همه وقت ز دورت بینم
عمری که همیشه در گذارت بینم
نی فرصت آنکه در کنارت بینم
ماهی که همه وقت ز دورت بینم
عمری که همیشه در گذارت بینم
رباعی شمارهٔ ۹۹
دوش آن بت شوخ دلربا گفت به چشم:
با دل که نیایی بر ما، گفت: به چشم
اما به چه رو توانم آمد پیشت
اول تو به ما رهی نما، گفت: به چشم
با دل که نیایی بر ما، گفت: به چشم
اما به چه رو توانم آمد پیشت
اول تو به ما رهی نما، گفت: به چشم
رباعی شمارهٔ ۹۷
در وصل نماند بیش ازین تدبیرم
پیشم بنشین دمی که پیشت میرم
چون اشک ز چشم من جدا خواهی شد
آخرکم آنکه در کنارت گیرم
پیشم بنشین دمی که پیشت میرم
چون اشک ز چشم من جدا خواهی شد
آخرکم آنکه در کنارت گیرم
رباعی شمارهٔ ۹۸
سرمایه دین و دل به غارت دادم
سود دو جهان را به خسارت دادم
سوگند ز می هزار پی خوردم و باز
میخوردم و ایمان به کفارت دادم
سود دو جهان را به خسارت دادم
سوگند ز می هزار پی خوردم و باز
میخوردم و ایمان به کفارت دادم
رباعی شمارهٔ ۹۶
شعر تو که هست قوت جان مردم
آورد به ما رقعه رسان مردم
بر مردمک دیده نهادم سخنت
مشهور شد این سخن میان مردم
آورد به ما رقعه رسان مردم
بر مردمک دیده نهادم سخنت
مشهور شد این سخن میان مردم
رباعی شمارهٔ ۹۴
در باغ بهشت اگر نباشی خوشدل
میدان به یقین که خوش نیاید منزل
بی برگ نوای عیش و عشرت چه بود
از برگ و گل و نوای بلبل حاصل
رباعی شمارهٔ ۹۵
بیمارم و کس نمیکند درمانم
خواهم که کنم ناله ولی نتوانم
از ضعف چنانم ک اگر ناله کنم
با ناله بر آمدن بر آید جانم
خواهم که کنم ناله ولی نتوانم
از ضعف چنانم ک اگر ناله کنم
با ناله بر آمدن بر آید جانم
رباعی شمارهٔ ۹۳
توفیق نمیشود به زاری حاصل
وز عمر عزیز است چه خواری حاصل
چون باد ز گردیدن بیهوده چه چیز
کردیم به غیر جانسپاری حاصل؟
وز عمر عزیز است چه خواری حاصل
چون باد ز گردیدن بیهوده چه چیز
کردیم به غیر جانسپاری حاصل؟
رباعی شمارهٔ ۹۲
ای کارگزاران درت شمس و زحل،
در مملکت تو سایهای میر اجل
ای شمهای از لطف تو درباره نحل
وی آیتی از صنع تو در شان عسل
در مملکت تو سایهای میر اجل
ای شمهای از لطف تو درباره نحل
وی آیتی از صنع تو در شان عسل
رباعی شمارهٔ ۹۰
از باغ جمالت ار آگه بودی گل
این راه پر از خار نپیمودی گل
با این همه خارها که در پا دارد
چون آمد و چون بدین زودی گل؟
این راه پر از خار نپیمودی گل
با این همه خارها که در پا دارد
چون آمد و چون بدین زودی گل؟
رباعی شمارهٔ ۹۱
امسال مکرر است وقت گل و مل
وز غم سر و برگ ندارد بلبل
با آن همه شوکت ز پریشانی وقت
بی تیغ و سپر برون نمیآید گل
وز غم سر و برگ ندارد بلبل
با آن همه شوکت ز پریشانی وقت
بی تیغ و سپر برون نمیآید گل
رباعی شمارهٔ ۸۸
در راه بسر همی پوید شمع
پروانهای از حسن تو میجوید شمع
تا ز آتش لعل تو سخن گوید شمع
هر لحظه دهان به آب میشوید شمع
پروانهای از حسن تو میجوید شمع
تا ز آتش لعل تو سخن گوید شمع
هر لحظه دهان به آب میشوید شمع
رباعی شمارهٔ ۸۹
ای داده غمت بباد جانم چو شمع
تا کی ز غمت اشک فشانم چون شمع؟
گر میکشیام بکش که خود را همگی
من با تو نهاده، در میانم چون شمع
تا کی ز غمت اشک فشانم چون شمع؟
گر میکشیام بکش که خود را همگی
من با تو نهاده، در میانم چون شمع
رباعی شمارهٔ ۸۶
دل خواستم از زلف سمن پوش تو دوش
گفتا که چه دل؟ دل که؟ دل چیست؟ خموش
زلف تو اگر چه حال ما میماند
لیکن طرف دوش تو میدارد گوش
گفتا که چه دل؟ دل که؟ دل چیست؟ خموش
زلف تو اگر چه حال ما میماند
لیکن طرف دوش تو میدارد گوش
رباعی شمارهٔ ۸۷
گل بین که دریدند همه پیرهنش
کردند برهنه بر سر انجمنش
در چوب شکافتند همه پیرهنش
کردند به صد پاره میان چمنش
رباعی شمارهٔ ۸۵
رویت که ازو گرفت نیرو آتش
از فتنه بر افروخت به هر سو آتش
با روی تو در ستمگری زد پهلو
زلف تو و کرد زیر پهلو آتش
از فتنه بر افروخت به هر سو آتش
با روی تو در ستمگری زد پهلو
زلف تو و کرد زیر پهلو آتش
رباعی شمارهٔ ۸۴
از جام توام بهره خمار آمد و بس
وز باغ توام نصیب خار آمد و بس
از هر چه در آید به نظر مردم را
در ددیده من خیال یار آمد و بس
رباعی شمارهٔ ۸۲
ای خواجه فلان الدین که ریشت ... باد
ریشت نفسی نیست ز دندان آزاد
بر ریش تو یک گوزگره خواهم زد
زآنان که به دندان نتوانیش گشاد
رباعی شمارهٔ ۸۳
ابر است گهر بار و هوا عنبر بیز
عاشق ز هوا چون کند آخر پرهیز؟
ساقی سپهر بر کف نرگس مست
بنهاده پیالهای که کجدار و مریز
عاشق ز هوا چون کند آخر پرهیز؟
ساقی سپهر بر کف نرگس مست
بنهاده پیالهای که کجدار و مریز
رباعی شمارهٔ ۸۱
اسبی که مرا خواجه بر آن اسب نشاند
هر کس که بدید اسب شطرنجش خواند
چون راندمش در اولین گام بماند
بد جانوری بود، ندانم به چه ماند
هر کس که بدید اسب شطرنجش خواند
چون راندمش در اولین گام بماند
بد جانوری بود، ندانم به چه ماند
رباعی شمارهٔ ۷۹
ز آن رو که هوا، بوی خوشت میگیرد
دی را دمی از باد هوا نگریزد
بر باد هوا بید به بویت ارزد
در پای صبا شمع به عشقت میرد
دی را دمی از باد هوا نگریزد
بر باد هوا بید به بویت ارزد
در پای صبا شمع به عشقت میرد
رباعی شمارهٔ ۷۸
خواهم که مرا مدام آماده بود
جام و می و شاهدی که آزاده بود
چندان بخورم باده که چون خاک شوم
این کاسه سر هنوز پر باده بود
جام و می و شاهدی که آزاده بود
چندان بخورم باده که چون خاک شوم
این کاسه سر هنوز پر باده بود
رباعی شمارهٔ ۸۰
آن یار که مشک بر قمر میساید
از لعل لبش در و گهر میزاید
هر چند که خائیده سخن میگوید
شیرین دهنش ولی شکر میخاید
رباعی شمارهٔ ۷۶
دل با رخ تو سر تعشق دارد
چون سوختگان داغ تشوش دارد
در وجه رخ تو جان نهادیم نه دل
کان وجه به نازکی تعلق دارد
چون سوختگان داغ تشوش دارد
در وجه رخ تو جان نهادیم نه دل
کان وجه به نازکی تعلق دارد
رباعی شمارهٔ ۷۷
یک زخم غمت هزار مرهم ارزد
خاک قدمت تاج سر جم ارزد
چشم تو سواد ملک حسن است از آنک
یک گوشه به ملک هر دو عالم ارزد
خاک قدمت تاج سر جم ارزد
چشم تو سواد ملک حسن است از آنک
یک گوشه به ملک هر دو عالم ارزد
رباعی شمارهٔ ۷۵
بر زلف تو چون باد وزیدن گیرد
از هر طرفی مشک وزیدن گیرد
چون در لبت اندیشه باریک کنم
خون از رگ اندیشه چکیدن گیرد
از هر طرفی مشک وزیدن گیرد
چون در لبت اندیشه باریک کنم
خون از رگ اندیشه چکیدن گیرد
رباعی شمارهٔ ۷۴
دیشب که نگار دلستان میرقصید
با او به موافقت جهان میرقصید
هر دم به هوای او دلم بر میجست
هر لحظه بیاد او زمان میرقصید
رباعی شمارهٔ ۷۲
سوز تو جگر کباب میگرداند
اندوه تو دل خراب میگرداند
از حسرت مجلس تو ساقی شب و روز
در چشم پیاله آب میگرداند
اندوه تو دل خراب میگرداند
از حسرت مجلس تو ساقی شب و روز
در چشم پیاله آب میگرداند