هر که دارد هوس کرببلا بسم الله
محمد غفاری
بازهم آب بهانه شد و یادت کردم
یادت افتادم و با گریه عبادت کردم
اشکها ریختم و غسل شهادت کردم
روضه خوانت شدم و عرض ارادت کردم
تا بیافتد به من آن گوشه نگاهت، آنگاه
«هر که دارد هوس کرببلا بسمالله»
حرفی از کرببلا شد که دلم میلرزد
چشمم از اشک پر و عکس حرم میلرزد
باز هم مرثیه در دست قلم میلرزد
کوه هم شانهاش از وسعت غم میلرزد
وقت پرواز شد و باز شنیدم در راه
«هر که دارد هوس کرببلا بسمالله»
کاروان رفت و زمان از سفرت جا میماند
آسمان خیره به چشمان ترت جا میماند
شهر از فیض نماز سحرت جا میماند
کعبه از گردش بر دور سرت جا میماند
و تو گفتی که شده راه سعادت کوتاه
«هر که دارد هوس کرببلا بسمالله»
همگی دور تو و خیمه که میشد تاریک
با دو انگشت تو دیدند خدا را نزدیک
جبرئیل آمد و میگفت به هر یک تبریک
دست بیعت به تو دادند و شدند آن یاری که
نیست در باورشان یک سر سوزن اکراه
«هر که دارد هوس کرببلا بسمالله»
ناگهان حس غریبانهای آمد به وجود
چشمها باز شد و در پی یک کشف و شهود
بوی سیب آمد و میخواند لبم اذن ورود
در همان لحظه که غیر از تو دگر هیچ نبود
در و دیوار حسینیه همه شد مداح
«هر که دارد هوس کرببلا بسمالله»
در هجوم زخم ها - احسان محسنی فر
شاعر : احسان محسنی فر
كوچه كوچه می روم شاید كسی پیدا كنم
ای دریغ از خانه ای تا لحظه ای مأوا كنم
كوچه گردی من از شهر مدینه باب شد
دست بسته اقتدا بر حضرت مولا كنم
گوئیا یك مرد از نامه نویسان نیست نیست
با كه یا رب شكوه از این بی وفایی ها كنم
میزنم بر قلب لشكر از یسار و از یمین
یا علی می گویم و با رزم خود غوغا كنم
قطع سازم ریشه ی هرچه علی نشناس را
من حسینی مذهبم از خصم كی پروا كنم
سنگها مهمان شناس و دسته نی ها شعله ور
در هجوم زخم ها یاد گل زهرا كنم
باغها را هر چه گشتم تیر بود و نیزه بود
آب هم در كار نیست افطار خود را وا كنم
بر لب و دندان شكستن نیز راضی نیستند
یاد اطفال عزیزت صبح و شام آوا كنم
از همان جایی كه هستی جان زینب بازگرد
دلبرا رویی ندارم تا كه سر بالا كنم
رحم كن بر دختر شیرین زبانت یا حسین
عقده ها دارد دلم باید تو را افشا كنم
كاش بودم شام و كوفه تا كه هنگام ورود
جسم خود را فرش راه زینب كبری كنم
تیر كوفی چشم سقا را نشانه رفته است
خون بگریم خویش را همرنگ با سقا كنم
حسین همه اش فرق می کند - علی زمانیان
شاعر : علی زمانیان
اصلاً حسین جنس غمش فرق می کند
این راه عشق پیچ وخمش فرق می کند
اینجاگدا همیشه طلبکار می شود
اینجا که آمدی کرمش فرق می کند
شاعر شدم برای سرودن برایشان
این خانواده، محتشمش فرق می کند
"صد مرده زنده می شود از ذکر یا حسین"
عیسای خانواده دمش فرق می کند
از نوع ویژگی دعا زیر قبه اش
معلوم می شود حرمش فرق می کند
تنها نه اینکه جنس غمش جنس ماتمش
حتی سیاهی علمش فرق می کند
با پای نیزه روی زمین راه میرود
خورشید کاروان قدمش فرق می کند
من از حسینُ منی پیغمبر خدا
فهمیده ام حسین "همه اش" فرق می کند
صاحب عزا بیا - محمدعلی بیابانی
شاعر : محمدعلی بیابانی
روزی هزار بار که شکر خدا کنیم
شاید که حق آمدنش را ادا کنیم
شب های ماتم آمده باید که خویش را
آماده تا برای دو ماه عزا کنیم
امسال هم بدون تو سر زد هلال غم
کی با رخ تو دیده به این ماه وا کنیم
ما عهد کرده ایم، به هر بزم روضه ای
اول برای روز ظهورت دعا کنیم
صاحب عزا بیا که به اذن نگاه تو
در سینه باز خیمه ماتم بپا کنیم
دستی بده که سینه زن نوحه ها شود
اشکی بده که خرجی این دیده ها کنیم
شاگرد مکتب شهدا و ولایتیم
هیهات اگر که بیرقتان را رها کنیم
یک روز می رسد که همه در جوار تو
عزم زیارت نجف و کربلا کنیم
ماه محرم آمده - محمد فردوسی
شاعر : محمد فردوسی
ماه عزا رسیده و دل ها پر از غم است
مشکی به تن کنید که ماه محرّم است
پیراهن سیاه عزاداری حسین
احرام نوکری تمامی عالم است
ماه محرّم آمده خیمه به پا کنید
دلهای ما حسینیّه ی بزم ماتم است
هر کس برای بزم عزا کار می کند
مُزدش بُوَد دست کسی که قدش خم است
شکر خدا که حضرت زهرا مرا خرید
لطف و عطای او به گدایش دمادم است
دریای چشممان چقدر موج می زند
یعنی بساط گریه ی ما هم فراهم است
شکر خدا که از غم ارباب بی کفن
چشمم شبیه چشمه ی جوشان زمزم است
آقا قسم به نام تو ما با شما خوشیم
بی تو برای ما همه عالم جهنّم است
گریه برای داغ تو رزق حلال ماست
این اشک ها به زخم عمیق تو مرهم است
بزم تو را به عالم و آدم نمی دهیم
هیئت برای ما به خدا عرش اعظم است
شش گوشه ی حریم تو بیت الحرام ماست
یعنی به داغ اعظم تو سینه مَحرم است
هر کس که دید گوشه ای از روضه های تو
گر خون چکد ز چشم ترش باز هم کم است
بوی یاسمن
شاعر : حسنا محمدزاده
از چه بگويم؟! از بدن هايي که ميدانيد؟
از اسب ها و تاختن هايي که ميدانيد؟
از سروهاي بر زمين افتاده بي جان؟
يا حمله ي هيزم شکن هايي که ميدانيد؟
اينجا کبوترها اسير چنگ شاهينند
هر گوشه با پرپر زدن هايي که ميدانيد
هر لحظه روشن ميشود چشم و دل يعقوب
با تکه تکه پيرهنهايي که ميدانيد
هفتاد کوچه آن طرف تر ميرود فردا
بوي بهار ياسمينهايي که ميدانيد
فردا به جاي سر، جوانه ميزند خورشيد
از آسمان سرخ تنهايي که ميدانيد
بر باد خواهد رفت خواب کاهها يک روز
با کوه صبر شير زنهايي که ميدانيد
هر بار با پيراهني نو ميکند جلوه
کهنه نخواهد شد سخنهايي که ميدانيد
اولین قربانی - غلامرضا سازگار
اولین قربانی
شاعر : غلامرضا سازگار
ای سلامالله بر جان و تنت! |
|
|
اشك و خونم، هر دو وقف دامنت |
سر به زیر تیغ و چشمم سوی تو |
|
|
نقد جانم رونمای روی تو |
خوش بُوَد با اشك دامندامنم |
|
|
عكس لبخند تو در زخم تنم |
كیستم من؟ اوّلین قربانیات |
|
جان دو قربانیام، ارزانیات |
|
دور كعبه یاد ما كن، یا حسین! |
|
مسلمت را هم دعا كن، یا حسین! |
|
اوّلین سرباز میدانت منم |
|
ذبحِ پیش از عید قربانت منم |
|
حجّ من در كوی تو، قربان شدن |
|
حجّ تو در موج خون، عریان شدن | |
حجّ من، داغ دو طفل بی سر است |
|
حجّ تو، داغ علیّ اكبر است |
|
با وجود ن كه مدیون تواَند |
|
كوفیان لبتشنهی خون تواَند |
|
ای عزیز جان پیغمبر! میا |
|
گر مییی با علیاكبر میا |
|
تو چو خورشیدیّ و اصغر، ماه توست |
|
چشم تیراندازها در راه توست |
|
مست صهبای وصالم كن، حسین! |
|
یوسف زهرا! حلالم كن، حسین! |
عاقبت عشق - علی انسانی
عاقبت عشق
شاعر : علی انسانی
گر بر سرِ دارم، خبر از یار بیارید
بر كشتهی من، جانِ دگر بار بیارید
آرید اگر مژده از آن نرگس بیمار
بهر دل بیمار، پرستار بیارید
با آن كه گل باغ وفا، بوی نكردید
بر من خبر از آن گل بیخار بیارید
زآن فوج سپاهی كه مرا بود به همراه
یك یار، به غیر از در و دیوار بیارید
بیهوده مرا سنگ زنید از در و از بام
من عاشق جانباختهام، دار بیارید
خواهید اگر عاقبت عشق ببینید
فردا چو شود، روی به بازار بیارید
شبگرد کوفه - یوسف رحیمی
شاعر : یوسف رحیمی
آن روز كوفه حال و هوایی غریب داشت
وقتی نگاه ها همه بوی فریب داشت
تنها ترین مسافر شبگرد كوفه بود
آن زائری که همره خود عطر سیب داشت
وقت عبور از صف آهنگران شهر
بر روی لب ترنم أمن یجیب داشت
با دیدن سه شعبه و سر نیزه هایشان
دیگر خبر ز روضهی شیب الخضیب داشت
مجنون و سر سپردهی مولای خویش بود
یعنی تنش برای جراحت شكیب داشت
دارالإماره تشنهی خون شهید بود
آن روز كوفه حال و هوایی غریب داشت
پیوست عاقبت سر او با سر امام
در كاروان كرب و بلا هم نصیب داشت
نایب خاص - خوشدل تهرانی
نایب خاص
شاعر : خوشدل تهرانی
نایب خاص امام بیعدیل |
|
|
مسلم، ن پور برومند عقیل |
مسلم، ن بر شاه دین، نایبمناب |
|
|
چون علی بهر رسول مستطاب |
از رخش، انوار ایمان، منجلی |
|
|
كز عقیلش عقل و غیرت از علی |
آن سفیر بینظیر شاه عشق |
|
|
اوّلینقربانی درگاه عشق |
ز امر سلطان حجازی زی عراق |
|
|
تاخت همچون همّت خود، فرد و طاق |
او نبُد تنها كه من گفتم خطا |
|
|
بود با وی عشق و ایمان و وفا |
بود با او اندر این ره زادِ راه |
|
|
زاد راهش بُد توكّل بر اله |
زین توكّل بُد كه بر بام بلند |
|
|
از سر زین، دشمنان را درفكند |
در تزلزل، جسم و جان خاكیان |
|
|
در تحیّر، دیدهی افلاكیان |
چون درید از دشمنان دین، صفوف |
|
|
خوانْد او را خصم، «سیفٌ مِن سیوف» |
همچو شیری روبهان را بست راه |
|
|
تا ز حیلت در رهش كندند چاه |
هم رسن بر دست ن سرور زدند |
|
|
هم بسی سنگش ز بام و در زدند |
تا مگر ناگفته مانَد مطلبش |
|
|
ظالمی شمشیر كین زد بر لبش |
آه! ازآ ن ساعت كه بر بام بلند |
|
بود زیر تیغ كین ن ارجمند |
|
رو به سوی مكّه از بالای بام | |
بر امام خویشتن گفتا سلام |
|
كای حسین! ای نور چشم مصطفی! |
|
حال من بنْگر، سوی كوفه میا |
|
بود با محبوب خود در گفتوگو |
|
كه جدا كردند سر از جسم او |
|
بر زمین، ن نخل بستان مراد |
|
از سر «دارالاماره» اوفتاد |
شرط عشق - هاشم وفایی
شاعر : هاشم وفایی
پیش از آنی که عزادار محرم باشی
سعی کن در حرم دوست تو محرم باشی
خاک از حُرمت شش گوشه او حُرمت یافت
گر شوی خاک رهش قبله عالم باشی
منزلت نیست تو را بی مدد مهر حسین
گرچه موسی شوی و عیسی مریم باشی
گرچه نیکوست به اندوه و غمش ناله زدن
سعی کن زینت این روضه و پرچم باشی
همره زمزم اشکی که تو را بخشیدند
می توان مُحرم بیت الله اعظم باشی
شادی هر دو جهانت به خدا تأمین است
گر در این ماه عزا همسفر غم باشی
صاحب بزم حسین است، علی و زهرا
نکند غافل از این محفل ماتم باشی
به همان دست و سر و سینه مجروح قسم
شرط عشق است بر این زخم تو مرهم باشی
پیراهن محرم
شاعر : رضا جعفری
این چشمها برای که تبخیر میشود ؟
این حلقهها برای چه زنجیر میشود ؟
پیراهن محرم من را بیاورید
دارد زمان هیئت من دیر میشود
با روضۀ حسین نفس تازه میکنم
وقتی هوای شهر نفس گیر میشود
میآیم از کدورت و اشک عزای تو
سرچشمۀ طهارت تصویر میشود
من دستمال گریۀ خود را نشستهام
چون آب هم به نام تو تطهیر میشود
اشک تو تا همیشه جوان میچکد حسین
چشم من است اینکه چنین پیر میشود
من تازه تشنه میشوم و گریه میکنم
وقتی ز گریه چشم همه سیر میشود
ایمان به دست معجزۀ غم بیاورید
پیغمبری که باعث تکفیر میشود
این قطره نیست آینۀ توست یا علی
در اشک ما حسین تو تکثیر میشود
کوچه به کوچه - غلامرضا سازگار
کوچه به کوچه
شاعر : غلامرضا سازگار
روی تو را به چشم دل، از سرِ دار دیدهام |
|
|
جانب مكّه پر زند، جان به لب رسیدهام |
حُرمت جان شكستهام، در دل خون نشستهام |
|
|
تا كه به دست بستهام، بار غمت كشیدهام |
دیده به شعله دوختم، لحظهبهلحظه سوختم |
|
|
هستی خود فروختم، عشق تو را خریدهام |
تن به قضا سپردهام، منّت تیغ بُردهام |
|
|
بلكه تو خندهای كنی، پای سر بریدهام |
تا بزنم ز زخم تن، بوسه به خاك مقدمت |
|
|
كوچهبهكوچه میرود، جسم به خون تپیدهام |
از سر بام بر زمین، چون تن خود نیفكنم؟ |
|
|
من كه ز خاك كوچهها، بوی تو را شنیدهام |
هست امیدم از درت، بعد تو نزد خواهرت |
|
|
شود كنیز دخترت، دختر داغدیدهام |
از تو جدا نزیستم، پیش رویت گریستم |
|
|
من سرِ دار نیستم، نزد تو رمیدهام |
ایستگاه محرم
شاعر : مهدی شورگشتی
رنگ از رخ سپيد ورق هم پريده است
شعرم به ايستگاه محرم رسيده است
ترسيدهام که لب به سخن وا نميکنم
تيغ سکوت و غم نفسم را بريده است
"سرهاي قدسيان همه بر زانوي غمند"
از آسمان چشم خدا خون چکيده است
آخر چگونه ميشود از آن ستاه گفت
آن کس که چشمهاي خدا را خريده است؟
آن گل که روي دست پدر سرخ ميشود
زخمي ترين شقايق در خون تپيده است
دارم کنار بيت ششم گريه ميکنم
تصوير شاه بيت غزل سر بريده است
دارد درون زخم علي گريه ميکند
تير سه شعبهاي که گلو را دريده است
لبخند ميزند و پدر آب ميشود
گويا صداي پاي عمو را شنيده است...
ای ولی فقیه دلخسته - وحید قاسمی
شاعر : وحید قاسمی
رو نزن ؛گوششان کَر است امشب
با غم بی کسی مداراکن
همه دارند میروند آقا
بیصدا گریه کن تماشا کن
ای ولی فقیه دلخسته
ای ابر مرد قهرمان چه خبر؟
....نامه دادی حسین برگردد؟
از امام زمانمان چه خبر؟
باز هم بی بصیرتی کردند
جهلشان کار دستشان داده
لقمه های حرام را خوردند
دل بریدند از شما ساده
چاله کَندَند بر سر راهت
تا که گودال را مَحَک بزنند
ریسمان جهالت آوردند
تا که به زخم دلت نمک بزنند
کوفه بال وپر شما را بست
کُنج دیوارِ خسته افتادی
تنگی کوچه هاش باعث شد
یاد پهلو شکسته افتادی
ضربه هاشان به پهلویت میخورد
درد هایت یکی دوتا که نبود
چه قدر زود دوره ات کردند
کوفه گودال کربلا که نبود
آب در حسرت لبانت سوخت
لب پاره مُعَذَّبی آقا
گریه هایت به کوفیان فهماند
فکر فردای زینبی آقا
تهمت خوردن شراب زدند
به شما مرد حق پرست آقا
تازه با اینکه خیزران نزدند
دو سه دندانتان شکست آقـا
خیزران گفتم و دلم خون شد
دهنم تیر میکشد چه کنم
روضه ات را به سمت بَزم شراب
دست تقدیر میکشد چه کنم
...بی ادب تا که چوب را برداشت
قلم آشفته شد مُرّکب ریخت
بی ادب چوب را که بالا برد
غم عالم به جان زینب ریخت