گفتگو
گفتم: ای پیر جهاندیده بگو
از چه تا گشته، بدین سان کمرت
مادرت زاد، به این صورت زشت؟
یا که ارثی ست تو را از پدرت؟
ناله سر داد: که فرزند مپرس
سرگذشت من افسانه ست
آسمان داند و دستم،که چه سان
کمرم تا شد و تا خورده شکست
هر چه بد دیدم از این نظم خراب
همه از دیدهٔ قسمت دیدم
فقر و بدبختی خود، در همه حال
با ترازوی فلک سنجیدم
تن من یخ زده در قبر سکوت
دلم آتش زده از سوزش تب
همه شب تا به سحر لخت و ملول
آسمان بود و من و دست طلب
عاقبت در خم یک عمر تباه
واقعیات، به من لج کردند
تا ره چاره بجویم ز زمین
کمرم را به زمین کج کردند
از چه تا گشته، بدین سان کمرت
مادرت زاد، به این صورت زشت؟
یا که ارثی ست تو را از پدرت؟
ناله سر داد: که فرزند مپرس
سرگذشت من افسانه ست
آسمان داند و دستم،که چه سان
کمرم تا شد و تا خورده شکست
هر چه بد دیدم از این نظم خراب
همه از دیدهٔ قسمت دیدم
فقر و بدبختی خود، در همه حال
با ترازوی فلک سنجیدم
تن من یخ زده در قبر سکوت
دلم آتش زده از سوزش تب
همه شب تا به سحر لخت و ملول
آسمان بود و من و دست طلب
عاقبت در خم یک عمر تباه
واقعیات، به من لج کردند
تا ره چاره بجویم ز زمین
کمرم را به زمین کج کردند