مطالب ناب
آن سنگدل که شیشهٔ جانهاست جای او آتش زند در آب و گل ما هوای او سوگند خورده‌ام که ببوسم هزار بار هرجا رسیده است به یکبار پای او جز کاندر آب و آیینه دیدم جمال وی بر هیچ کس نظر نگشودم به جای او

ads ads ads

موزیک من




موزیک پلیر

غزل شمارهٔ ۵۵

آن سنگدل که شیشهٔ جانهاست جای او
آتش زند در آب و گل ما هوای او
سوگند خورده‌ام که ببوسم هزار بار
هرجا رسیده است به یکبار پای او
جز کاندر آب و آیینه دیدم جمال وی
بر هیچ کس نظر نگشودم به جای او
عاشق که آرزو نکند جز رضای دوست
این عجز او بتر بود ازکبریای او
گر مدعی نبود ز خود خواهشی نداشت
او را چه کار تا طلبد مدعای او
گر زیرکی بهل که همین عین آرزوست
کز دوست آرزو بکند جز رضای او
قاآنی ار ز پای فتادست عیب نیست
نیکو قویست دست توانا خدای او

ابزار وبمستر

ابزار وبمستر

codebazan

codebazan