بوی بهار...
هیچ گلی جوانه نمی زند مگر هدیه شود.
هیچ خاطره ای زنده نمی ماند مگر شیرین باشد.
هیچ لبخندی نیست مگر شادی بیاورد.
وهیچ بهاری نمی اید مگر سال دیگری در پیش باشد.
پس بگذار باران شوق بر زندگی ات ببارد تا روحت را صفا دهد.
گل های عشق در دلت جوانه زنند تا انهارا به دیگران هدیه کنی .
خاطراتت قشنگ باشند تا همواره بیادشان بیاوری.
لبخند بر لبانت نقش بندد تا شادی را بیفشانی.
و بهار بیاید تا بدانی باز هم فر صت بودن هست……
دوست داشتنت را...
بغل گرفتمُ دویدم...
کاشکی..
آدم ها با دور شدنشان
دوست داشتن شان را هم می بردند!
گاهی...
گاهى خودت رامثل یک کتاب ورق بزن،
انتهای بعضی فکرهایت " نقطه" بگذار
که بدانی باید همانجا تمامشان کنی.
بین بعضی حرفهايت "کاما" بگذار
که بدانی باید با کمی تامل ادایشان کنی .
پس از بعضی رفتارهایت هم "علامت تعجب"
و آخر برخی عادت هایت نیز علامت "سوال" بگذار .
تا فرصت ویرایش هست... خودت را هر چند شب یکبار ورق بزن...
حتی بعضی از عقایدت را حذف کن ... اما بعضی را پر رنگ...
هرگز هیچ روز زندگیت را سرزنش نکن !
روز خوب به تو شادی میدهد،
روز بد به تو تجربه،
و بدترین روز به تو درس میدهد ...!
فصلها برای درختان هر سال تکرار میشود،
اما فصلهای زندگی انسان تکرار شدنی نیست ...
تولد ... کودکی ... جوانی... پیری و دیگر هیچ ...
تنها زمانی صبور خواهی شد که صبر را یک قدرت بدانی نه یک ضعف!
آنچه ویرانمان میکند، روزگار نیست،
حوصله کوچک و آرزوهای بزرگ است ...!
خوشبختی
ﺩﺭﺳﺖ ﻣﺜﻞ ﯾﻚ ﻣﻌﺠﺰﻩ
ﻭﻗﺘﯽ ﻣﯽﺁﯾﺪ ﮔﺎﻡ ﻫﺎﯾﺶ ﺁﻧﻘﺪﺭ ﺁﺭﺍﻡ ﺍﺳﺖ
ﻛﻪ ﺷﺎﯾﺪ ﺣﺘﯽ ﺻﺪﺍﯼ ﭘﺎﯾﺶ ﺭﺍ ﻧﺸﻨﻮﯼ ...
ﺍﻣﺎ ﻭﻗﺘﯽ ﻧﯿﺴﺖ
ﺩﺭﺩﺵ ﺭﺍ ﺗﺎ ﻣﻐﺰ ﺍﺳﺘﺨﻮﺍﻥ ﺣﺲ ﻣﯽﻛﻨﯽ .
ﺧﻮﺷﺒﺨﺘﯽ ﯾﻚ ﺣﺲ ﺩﺭﻭﻧﯽ ﺍﺳﺖ،
ﻫﯿﭻﻛﺲ ﻏﯿﺮ ﺍﺯ ﺧﻮﺩﻣﺎﻥ ﻧﯿﺰ ﻧﻤﯽﺗﻮﺍﻧﺪ ﺧﻮﺷﺒﺨﺘﻤﺎﻥ ﻛﻨﺪ
ﺧﻮﺷﺒﺨﺘﯽ ﺣﺎﺻﻞ ﻧﻮﻉ ﻧﮕﺎﻩ ﻣﺎ ﺑﻪ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﺍﺳﺖ،
ﺗﻌﺒﯿﺮﯼ ﻣﺘﻔﺎﻭﺕ ﺍﺯ ﺑﻮﺩﻥ
ﻭ ﺑﺮﺩﺍﺷﺘﯽ ﺁﺯﺍﺩ ﺍﺯ ﺯﻧﺪﮔﯽ .
خوشبختی لذت بردن از لحظه اکنون است .
عاشقانه ای آرام
ﻣﻘﺎﻭﻡ ﺟﻠﻮﻩ ﻣﯿﮑﻨﻨﺪ؛
ﺩﺭ ﺻﻮﺭﺗﯿﮑﻪ ﮐﻮﭼﮑﺘﺮﯾﻦ ﻣﺸﮑﻼﺕ ﺭﺍ ﺩﻭﺍﻡ ﻧﻤﯽ ﺁﻭﺭﻧﺪ.
ﺳﺎﺩﻩ ﻭ ﺯﻭﺩ ﺑﺎﻭﺭ ﺟﻠﻮﻩ ﻣﯿﮑﻨﻨﺪ؛
ﺩﺭ ﺣﺎﻟﯿﮑﻪ ﻫﯿﭻ ﺩﺭﻭﻏﯽ ﺭﺍ ﺑﺎﻭﺭ ﻧﻤﯿﮑﻨﻨﺪ.
ﻓﺮﺍﻣﻮﺷﮑﺎﺭ ﺟﻠﻮﻩ ﻣﯿﮑﻨﻨﺪ؛ ﺩﺭ ﺣﺎﻟﯿﮑﻪ ﻫﯿﭻ ﺍﻫﺎﻧﺘﯽ ﺭﺍ
ﻓﺮﺍﻣﻮﺵ ﻧﻤﯿﮑﻨﻨﺪ.
اما ﺯﻣﺎﻧﯽ ﮐﻪ ﻣﺮﺩﯼ ﺭﺍﻋﺎﺷﻘﺎﻧﻪ ﺩﻭﺳﺖ ﺑﺪﺍﺭﻧﺪ؛
ﺩﺭﻭﻍ ﻫﺎﯾﺶ ﺭﺍ ﻣﯿﻔﻬﻤﻨﺪ، ﺍﻣﺎ ﺑﺎﻭﺭ ﻣﯿﮑﻨﻨﺪ.
ﻣﺸﮑﻼﺗﺶ ﺭﺍ ﻣﯿﺒﯿﻨﻨﺪ، ﺍﻣﺎ ﺩﻭﺍﻡ ﻣﯽ ﺁﻭﺭﻧﺪ.
ﺍﺷﺘﺒﺎﻫﺎﺗﺶ ﺭﺍ ﻣﯿﺒﯿﻨﻨﺪ، ﺍﻣﺎ ﻓﺮﺍﻣﻮﺵ ﻣﯿﮑﻨﻨﺪ.
ﺯﯾﺮﺍ ﺻﺎﺩﻗﺎﻧﻪ ﻋﺸﻖ ﻣﯽ ﻭﺭﺯﻧﺪ.
ﺳﺮﺕ ﺭﺍ ﺑﺎﻻ ﺑﮕﯿﺮ...
ﺗﻤﺎﻡ ﺯﯾﺒﺎﯾﯿﺖ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺩﻧﯿﺎ ﻧﺸﺎﻥ ﺑﺪﻩ ﺑﺎﻧﻮ ....
ﻣﯽ ﺩﺍﻧﯽ؟ !
ﺍﯾﻦ، ﮐﻢ ﻣﻘﺎﻣﯽ ﻧﯿﺴﺖ. ....
ﺍﯾﻦ ﮐﻪ ﺑﺘﻮﺍﻧﯽ ﺑﯽ ﻣﻨﺖ ﻋﺎﺷﻖ ﺑﺎﺷﯽ...
ﺍﯾﻦ ﮐﻪ ﺁﻏﻮﺷﺖ، ﺍﻣﻦ ﺗﺮﯾﻦ ﻣﻨﺰﻟﮕﺎﻩ ﺧﺴﺘﮕﯽ ﻫﺎﯼ ﯾﮏ
ﻣﺮﺩ ﺑﺎﺷﺪ....
ﺍﯾﻦ ﮐﻪ ﭼﺸﻤﺎﻧﺖ ﻫﺮ ﭼﻘﺪﺭ ﻫﻢ ﮐﻪ ﺑﺨﻮﺍهی ﻧﺸﺎﻥ ﺑﺪﻫﯽ
ﺳﻨﮕﯽ ﺑﺎﺯ ﻫﻢ ﻓﺎﺵ ﻣﯿﮑﻨﺪ ﻣﻬﺮﺑﺎﻧﯿﺖ ﺭﺍ .... .
ﺗﻮ!
ﻋﺎﺷﻖ ﮐﻪ ﻣﯿﺸﻮﯼ ... .
ﺍﺯ ﺧﻨﺪﻩ ﻫﺎﯾﺖ
ﺍﺯ ﻧﮕﺎﻫﺖ ﭘﯿﺪﺍ ﻣﯿﺸﻮﺩ....
ﻭ ﺍﯾﻦ ﻣﻌﺠﺰﻩ ﺍﺳﺖ
ﮐﻪ ﺑﺮﺍﯼ ﺩﺍﺷﺘﻨﺶ
ﻣﺮﺩ ﻣﯿﺨﻮﺍﻫﺪ....
ﻣﺠﻨﻮﻥ ﻣﯿﺨﻮﺍﻫﺪ...
سیب سرخ...
با هر بهانه و هوسی عاشقت شده است
فرقی نمی کند چه کسی عاشقت شده است
چیزی ز ماه بودن تو کم نمی شود
گیرم که برکه ای نفسی عاشقت شده است
ای سیب سرخ غلت زنان در مسیر رود
یک شهر تا به من برسی عاشقت شده است
پر می کشی و وای به حال پرنده ای
کز پشت میله قفسی عاشقت شده است
آیینه ای و آه که هرگز برای تو
فرقی نمی کند چه کسی عاشقت شده است...
عاشقانه
گفت : " عشق و عاشقی رو بی خیال ؛ بیا بازی کنیم...
بازی را تو انتخاب کن "
گفتم : قایم باشک
تو چشم بگذار
من لابه لای آغوشت پنهان می شوم...
" گفت نه !! "
گفتم : وسطی
من می نشینم وسط دلت
وبا هر بار تپیدنش،
از تو، بُــل که نه، جان می گیرم...
" گفت نه !! "
گفتم : اسم و فامیل
با "دال" باشد، لطفا
و هر چیز از اسم و فامیل و اشیا...
می شود " دوستت دارم "
" گفت نه !! "
گفتم : گرگم به هوا
من گرگی می شوم هوایی تو
رام رام
و از کنارت جم نمی خورم...
" گفت نه !! "
گفتم : عمو زنجیر باف
تو دروغ هایت را بباف ...
زنجیر هم به دست و پای من
و من عمری اسیرت می شوم...
" عصبانی شد و فریاد زد : " نه "
بچه شده ای ...
باید مثل بزرگترها بازی کنیم !!!
مثلا ...
" تو سَرت گرم خاطراتمان باشد... "
" و من تا جایی که می توانم دور می شوم "...
میم مالکیت...
که وقتی نام کوچکت را از ته دل صدا میکند
لبخندی روی لبانت نقش ببند
و تو آرام بگویی جانم؟
به گمانم اینطور که باشد...
تو حتی عاشق نامت میشوی
که از طرز صدا کردنش بفهمی
اسمت که هیچ، حتی وجودت
مالکیتش به اشتراک گذاشته شده
بین تو و اوی زندگیت!
چه لذتی دارد صدایی مدام
نامت را تکرار کند
و تا تو جانم بگویی،
بگوید امان از حواس پرتی
یادم رفت چه میخواستم بگویم
دوباره نامت را تکرار کند
و تو بدانی این بار هم
به شوق شنیدن جانم از زبانت صدایت کرده!
همیشه ابراز علاقه با گفتن
جانم، عزیزم، عشقم، نفسم نیست!
گاهی تمامی شیرینی یک حس
در گفتن نام
آن هم با "میم" مالکیت
خلاصه میشود...
تو هیچ میدانی
با همین سادگی های کوچک
اما دوست داشتنی
میشود خوشبخت بود و زندگی کرد...؟
خسته ...
ﻣﯿﺮﯼ ﺑﯽ ﺳﺮ ﻭ ﺻﺪﺍ ﺭﻭﯼ ﺗﺨﺘﺖ ﺩﺭﺍﺯ ﻣﯿﮑﺸﯽ ...
ﺩﻟﺖ ﺷﮑﺴﺘﻪ ﺍﺯ ﺩﺳﺖ ﮐﺎﺭﺍﯼ ﺧﻮﺩﺕ ..
ﺩﻟﺖ ﻭﺍﺳﻪ ﯾﮑﯽ ﺧﯿﻠﯽ ﺗﻨﮕﻪ ... ﺷﺎﯾﺪﻡ ﻭﺍﺳﻪ
ﺧﻮﺩﺕ ...
ﺩﻟﺖ ﻣﯿﺨﻮﺍﺩ ﯾﮑﯽ ﺑﺎﺷﻪ ﮐﻪ ﺑﻪ ﺣﺮﻓﺎﺕ ﮔﻮﺵﮐﻨﻪ ...
ﻧﻤﯿﺨﻮﺍﺩ ﭼﯿﺰﯼ ﻫﻢ ﺑﮕﻪ ... ﻓﻘﻂ ﻫﻤﯿﻦ ..
ﮔﻮﺵ ﺑﺪﻩ ﮐﺎﻓﯿﻪ ...
ﮔﻮﺷﯿﺖ ﺭﻭ ﺑﺮﻣﯿﺪﺍﺭﯼ ، ﭼﮏ ﻣﯿﮑﻨﯽ ﮐﻪ ﺑﺒﯿﻨﯽ
ﮐﺴﯽ ﺭﻭ ﺩﺍﺭﯼ ﺑﻬﺶ پیام ﺑﺪﯼ ﯾﺎ ﻧﻪ .. ؟؟!!
ﻣﯿﺮﺳﯽ ﺑﻪ ﺍﺳﻤﺶ ...
هه (Online)
يه خنده ی تلخ ...
ﯾﻪ ﺁﻩ ﺁﺭﻭﻡ ...
ﺑﻐﻀﺖ ﺭﻭ ﺗﻮﯼ ﮔﻠﻮﺕ ﺣﺒﺲ ﻣﯿﮑﻨﯽ ﻭ ﻣﯿﮕﯽ
ﺑﯿﺨﯿﺎﻝ ...
اون اینطوری شادتره ...
عکسشو میبینی ...
با خودت میگی ...
"خوشبحالش چه خوشگل شدی ..."
بعد بغضت ...
.... بیخیال ....
هیچ کس ﻫﻢ ﺍﺯ ﺍﻭﻥ ﺷﺐ ﺑﺎ ﺧﺒﺮ ﻧﻤﯿﺸﻪ ....
ﮐﻪ ﭼﯽ ﺑﻬﺖ ﮔﺬﺷﺘﻪ ...
ﺻﺐح ﻣﯿﺸﻪ ...
ﻭ باز میخندی ...
همه هم میگن خوشبحالش ...
چه زندگی شادی داره ...
هه
امروزم تموم شد ...
شب شد ...
امشب تکرار دیشب ...
خدایا چرا همش من
بهش بگی دوسش داری
بهش بگی دوسش داری : پرو میشه میره!
بهش بگی ازش بدت میاد: نا امید میشه و میره!
محبت کنی : خوشی میزنه زیر دلش و میره!
محبت نکنی: از یکی دیگه محبت میگیره و میره!
خلاصه میره…
خودتو خسته نکن!!!
اولش خوب بود دوستم داشت،عاشقم بود
اولش خوب بود دوستم داشت،عاشقم بود،اگه قهر
میکردمــــــ میمرد
قراربودمال هم شیــــــم
تا.....
تازمانی که توپیدات شد
هـــــــــــــــــه دوست اجتماعی
کم کم ازم دورش کردی
دیگه حواسش بهـــــــــــم نبود
یه روزگفتم میرمــــــــــــــ
گفتم کجا؟گفت ازپیش تو
هیچ نگفت
فهمیدم نبایدبمونم رفتم
گذشـــــــــــــــت
یه روز بادوست اجتماعیش یعنی تودیدمش
نه سوختمـ
نه باختمـ
توآشغالی رو داری میخوری که من
تُــــــــــــــــف کردمـ
امابدون اونکه"نفسش:رو ول کرد روزی
نفس مصنوعیشو هم ول میکنه
دلت روصابون نزن....آهایـــــ لعــــــــــنتی....
تَنَت که بوی دیگری بگیرد....
تآ آخَرعُمــــــــــر بَر مَـــــــــــن حَرامـــــــــــی!!!
میخواهی بروی.....برو
!!!!!!!!
سفت بگیرش ولش نکن . . . قدرشو بدون . .
به این میگن مرد...
اون مردایـــــــی که با یـــه نــــه گفتنشون
میفهمـــــی که دیگــــه نبایــــــد اصـــــرار کنــی
اونــــی که قبل از مهمونــــــی بایــــد لباستـــــو
نشـــــون بــــــدی تا تاییـــــدش کنــــــه
اونـــی که وقتی بهتــــ اخـــــــم میکنه
باید شالتــــــــو بکشـــــی جلــــــــو
اونـــــی که وقتــــــی میخــــــــوای از پیشش بــــری
دست میکشه رو لبتـــــ و میگـــــــــه
کمـــــــرنگ کــــــن اون رژتـــــــو
اونــــــــــی که وقتــــــــی تــوی یه جمعید از بغلتــــ تکـــــــون نمیخــــوره
اونـــــی که تـــــوی سرمــــــــا یـــــــخ میـــــــزنــــــــه
ولی وایمیسه ســـــــر کوچــــه تا تـــــو بــــری توی خونـــــــــه
اونـــی که اگه بخوای اشتباه کنـــی پیش خـــــودت میگــــــی
اگه بفهمـــــــــه میکشتم
اونی که خنــــــــده و شیطونیــــــــــاش فقط و
فقط مــــــــــال خــــــــــودتــــــــه
و اخمش مــــــال بقیــــــــــــه
به این میگــــــــن
مــــــــــــــــــــــــــرد
مخاطبــــــــــــ خاصــــــــــــــ !!!!
احمق نمیخواכتـــــــــــــــــــــ
انقـכ خوכتو ڪوچیڪ نـڪטּ...!
❤ღعشق یکطرفهღ❤
خیـــلی نبودی...
مــــــــــــن امـــــــــــــا...
کــــم نگذاشتــــم....
کـــــــــــــم بـــرداشتم...
که تــــو کم نیـــــــــــــاری...
هـــــــر چیــز با ارزشی بود به تــــــو بـــخـــشیدم
عــــــــــــــــــشــــــقــــــــــــم!!!
غـــــــــــــــــــرورم!!!
ســـــــــــــــــــــــــــادگـــــــی ام!!!
بـــــــــــاورم...
و زندگیـــــــــــــــــــم!!!
دیـــــگـــــــــــر چیزی برایــــــــــم نمـــــــــانده
بـــــــــه جــز "تــــــــــو"...
که تو راهم بخشیدم...
به دیگــــــــری...
بـــــــــــــــــــــــرو بســـــــــــلامتــــــــــــــــــــــــ...!
چقدر دوست دارم که یکیو داشته باشم
ماله خود خودم،
یکی که نگرانم باشه،
یکی که براش مهم باشم...
دلم یکی میخواد که وقتی بهش خوبی
میکنم فکر نکنه محتاجشم،
کسی که جواب محبتامو با محبت بده...
دلم کسی رو میخواد که بتونم بهش ببالم...
دلم کسی رو میخواد که جلو دیگران
با افتخار بگم این ماله منه،
این دنیای منه...
دلم این روزا یه مرهم،یه دوست داشتن
واقعی میخواد...
یکی که رفیق باشه،
یکی که دستاشو بگیرمو با
هم یه عالمه قدم بزنیم...
دلم یه دوست داشتن میخواد...
دوست داشتنی که این روزا
به این سادگی ها گیر نمیاد
از دیوانه ای پرسیدند : چه کسی را بیشتر دوست داری ؟
دوست داری ؟
دیوانه خندید و گفت : ”عشقم” را…
گفتند : عشقت کیست؟
گفت:عشقی ندارم!
خندیدند و گفتند : برای عشقت حاضری چه کارهاکنی؟
گفت : مانند عاقلان نمیشوم ، نامردی نمیکنم ، خیانت نمیکنم ، دور نمیزنم ،
وعدهسرخرمن نمیدهم ، دروغ نمیگویم و دوستش خواهم داشت ، تنهایش
نمیگذارم ،
میپرستمش ، بی وفایی نمیکنم با او مهربان خواهم بود ، برایش
فداکاری خواهم کر د،ناراحت و نگرانش نمیکنم ، غمخوارش میشوم…
گفتند: ولی اگر تنهایت گذاشت ، اگر دوستت نداشت ، اگر نامردی کرد ، اگربی
وفابود ،
اگر ترکت کرد چه…؟
اشک بر چشمانش حلقه زد و گفت : اگر اینگونه نبود که من “دیوانه” نمیشدم…
تنهایی...
کــ ــه دیــدم مترسکـــــــــــــــــــ
بـه کــلاغ میــ ــگویــد:
هرچــقدر دوستـــ ـــــــــ داری نوکــ بزن
فقـــط تنهــام نــذار!!
آرزو
به خاطر آنهاي كه از نفست آرام ميگيرند
و به اميدت زنده هستند
و با يادت خاطره ميسازند
نميدانم در زندگيت "بهترين"چيست اما
همان بهترين را برايت آرزو ميكنم!
میخای بری! برو........
خب برو…
انتظار مرا وحشتی نیست
شبهای بی قراری را هیچ وقت پایانی نخواهد بود
برو…
برای چه ایستاده ایی؟
به جان سپردن کدامین احساس لبخند میزنی؟
برو..
تردید نکن
نفس های آخر است
نترس برو…
احساسم اگر نمیرد ..
بی شک ما بقی روزهای بودنش را بر روی صندلی چرخدار
بی تفاوتی خواهد نشست
برو…
یک احساس فلج تهدیدی برای رفتنت نخواهد بود
پس راحت برو
مسافری در راه انتظارت را میکشد
طفلک چه میداند که روحش سلاخی خواهد شد
برو............
چرابی خبر رفتی؟
فکر من نبودی که بی تو زندگی برایم جهنم می شود؟
مگر یادت نیست حرفهای روز آشنایی مان را؟
مگر قول ندادی همیشه با من بمانی و مرا تنها نگذاری؟
تو که اینک مرا تنها گذاشتی ، تو که بر روی قلبم پا گذاشتی
چه زود فراموشم کردی ،
مرا آواره کوچه پس کوچه های شهر بی محبتی ها کردی
مگر نمیدانستی بعد از تو دلم را به کسی نمیدهم؟
مگر نگفته بودم عاشق شدن یک بار هست و دیگر عاشق کسی نمیشوم؟
مگر نگفته بودم اگر عاشقی هیچگاه مرا تنها نمیگذاری
پس تو عاشقم نبودی ، همه حرفهایت دروغ بود ، عشقی در دلت نبود ،
سهم من از با تو بودن همین بود!
باورم نمیشود رفته ای و بار سفر را بسته ای
دلم به تو خوش بود ، چه آرزوهایی با تو داشتم ،
نمیدانی که شبها یک لحظه هم خواب نداشتم
رفتی و من چشمهایم خیس شد روزهای زندگی ام نفسگیر شد
رفتی ؟ بدون یک کلام حرف گفتنی!
کاش میگفتی که دیگر مرا نمیخواهی و بعد میرفتی ،
کاش میگفتی از من متنفری و بعد مرا تنها میگذاشتی ،
کاش میگفتی عاشقم نیستی و جایی در قلبم نداری و بعد میرفتی !
چرا بی خبر رفتی؟
فراموش نمیشی.........
که بالای سنگ قبرم با افسوس بگویی
کاش زنده بودی....
آنان که عشق را می فهمند عذاب میکشند
و آنان که عشق را نمی فهمند عذاب میدهند
دروغ شیرین.......
قند خونم رسیده به صفر !
بگو : دوستت دارم !
من به این دروغ شیرین محتاجم …
قند لبانت ؛ نمک گیرم کرد !
نمیدانم فشارم بالاست یا قندم ؟!؟!
عجب دلتنگم......
ﻏﺬﺍﺗﻮ ﺳﺮﺩ ﻣﯽ ﺧﻮﺭﯼ . . .
ﺻﺒﻮﻧﻪ ﺭﻭ ﺷﺎﻡ ، ﻧﺎﻫﺎﺭﻭ ﻧﺼﻒ ﺷﺐ !
ﻟﺒﺎﺳﺎﺕ ﺩﯾﮕﻪ ﺑﻪ ﺗﻨﺖ ﻧﻤﯿﺎﺩ . . .
ﻫﻤﻪ ﺭﻭ ﻗﯿﭽﯽ ﻣﯽ ﺯﻧﯽ !
ﺳﺎﻋﺖ ﻫﺎ ﺑﻪ ﯾﻪ ﺁﻫﻨﮓ ﺗﮑﺮﺍﺭﯼ ﮔﻮﺵ ﻣﯽ ﮐﻨﯽ ﻭ ﻫﯿﭻ ﻭﻗﺖ
ﺍﻭﻧﻮ ﺣﻔﻆ ﻧﻤﯿﺸﯽ . . . !
ﺍﯾﻦ ﻗﺪﺭ ﻋﻼﻣﺖ ﺳﻮﺍﻻﯼ ﺗﻮ ﻓﮑﺮﺗﻮ ﻣﯿﺸﻤﺮﯼ . . .
ﺗﺎ ﺁﺧﺮﺵ ﺭﻭ ﺑﺎﻟﺶ ﺧﯿﺴﺖ ﺧﻮﺍﺑﺖ ﺑﺒﺮﻩ !
ﺗﻨﻬﺎﯾﯽ ﺍﺯ ﺗﻮ ﺁﺩﻣﯽ ﻣﯽ ﺳﺎﺯﻩ . . .
ﮐﻪ ﺩﯾﮕﻪ ﺷﺒﯿﻪ ﺁﺩﻡ ﻧﯿﺴﺖ !
ﻣﯽ ﺩﻭﻧﯽ ﭼﯿﻪ ؟!
ﻋﺠﯿﺐ ﺩﻟﺘﻨﮕﻢ . . .
ﻭﺍﺳﻪ ﻭﻗﺘﺎﯾﯽ ﮐﻪ ﻋﺠﯿﺐ ﺩﻟﺘﻨﮕﻢ ﻣﯽ ﺷﺪﯼ . . . !!!!
افسوس.........
کاش میدانستی آنکه برای دوست داشتنت
تنش رابه تو عرضه میکند فاحشه نیست
وآنکه برای به دنبـــــــــال خود کشیدنش
تنش راازتومی پوشاند باکـــــــره نیست
من به باکـــــــــره بودنه قلب فاحشه ها
وفاحشه بودنه ذهن باکره ها ایمان دارم
قلب فاحشه هادرحسرت عشق ابرازنشده
وذهن باکره هااسیرموجی از...............
غریضه ارضــــــــــــــــــــــــــــــــا نشده
تاوان
لبانم خیسی لبهایی رامیخواهدباطعم محبت نه شهوت
نوازش دستی رامیخواهدباطعم نازنه نیاز
تنی رامیخواهد که روحم رارضاکندنه جسمم را
کاش میدانستم این سرنوشت را چه کسی برایم اینگونه بافت
آنوقت به او میگفتم:
یقه را انقدرتنگ بافته ای که فرو دادن این همه بغض برایم سخت است
میگویندیک روزی هست
که چرتکه دست میگیرند وحساب کتاب میکنند
وآن روز تو باید تاوان آنچه بامن کردی را بدهی!
فقط نمیدانم؟!!!
تاوان دادن آن موقع تو به چه درد من میخورد لعنتی!
زمستان نبودنت....
شال گردن میبافم
یک غم راازرو
غم دیگررااززیر
زیر ورویش غم میشود
میان گره های کاموای سیاه
اشک هایم گم میشود
کلاف کاموا نفس آخررامیکشد
غم اما تمامی ندارد
شاید فردا شال دیگری ببافم
آخرزمستان سردیست
اولین زمستان نبودنت.......
درنبودنت سرمای عجیبی
اینجارادربر گرفته.....
برگرد..................
درزمستان نبودنت
گل های باغچه دلم منتظر جوانه اند
هیزم نبودم...
ولی
سوختــــــــم درزمستان نبودنت!
سردی فاصله که کوران میکند
دراین زمستان نبودنت
من میمانمو......
این قلب یخی....
بغض.....
آروم نـیستی؟
دلت بـــراش تـــنــگ شده؟
حــــوصله هـیـچـکسو نــــداری
حالا . . . یــاد لحظه ای بیفت کـه ؛
اون هــمه ی بی قــــراری هــای تــــو رو دیــــــدو،
رفـت..............!
خوشحالی که دلمو شکستی؟
بدان ای نازنین آنچه شکستی تصویر زیبای خودت بود
که در دلم ساخته بودی...........
گاهی اوقات بی قانونی
عجیب بیداد میکند در عاشقی
یکی دور میزند
اما......دیگری جریمه میشود
وتاوان میپردازد......
کاش میشد یه گوشه نوشت
خدایـــــــــــــــــــــــــــــا
امشب خیلی خستم فردا بیدارم نکن...........!
خداحافظی ات......
عجب خرابه ای به بار آورده
مدت هاست در تلاشند مرا اززیرآوار تنهایی بیرون کشند
توراهیچ وقت آرزو نخواهم کرد
تورا لحظه ای خواهم پذیرفت که خودت بیایی
با دل خود نه با آرزوی من......
آهای نیمکت ها!بیهوده نشسته اید.....
آنکه که باید می آمد رفت!
هرگاه از شدت تنهایی هوس اعتمادی دوباره به سرم میزند
خنجــرخیانتی که در پشتم فرو رفته در می آورم!
از قول من به آن لعنتی بگویید:
خیالش جم من دیوانه هنوز به خنجرش هم.....
وفادارم....
چرتکه می اندازم روزهای نبودنت را
این روزها دارد بدهی ات زیاد می شود
نمی خواهی بازگردی؟
نترس!ارزان حساب میکنم
اگر برگردی قول میدهم تمام بدهی ات را.....
به آغوش پر مهرت بفروشم!
آهااااااااااای عاشقا!
وقتی طرفت گفت نمیتونم بی تو زندگی کنم یعنی:
اون به نبودنت فکرکرده
قوی ترین مرد دنیا هم که باشی
یه وقت هایی هست که دستی باید لمست کند
تنی تنت را داغ کند
ولبی طعم لبت را بچشد
مستقل ترین مرد دنیا هم که باشی
وقت هایی هست
که دلت پرمیزند برای کسی که برسد وبخواهد
که آرام رانندگی کنی
وشامت را نخورده روی میز نگذاری وبروی
مسافرترین مرد دنیا هم
دست خطی می خواهد که بنویسد برایش
زود برگـــــــــــــرد!!!
طاقت دوری ات را ندارم!
دلم........
شادی ..خنده از ته دل
شما که غریبه نیستید دلم عشق میخواهد...
دلهره ولرزش دل .. یک کمی مهربانی...
معرفت ..وفا وصمیمیت ..دوستی...حتی یک جو ...
میدانم نیست...
به من نخندید من همیشه عادت دارم دنبال چیزهای نایاب بگردم!!!
دیــوونگــی یعــنی :
عکسشــو تو گوشــیت هی نیگــاه کنی ، واســه بار هــزارم . . .
انگــار تاحــالا نــدیدیش . . !
بوســش کنی محــکم مث دیــوونه ها !!
بگی خــو آخــه دلم همــش یه ذره میشــه بــرات . . .
بغــض کنــی و زرتــــی اشکــات بــریزه . .
شمــارشــو با ذوق بگــیری شــاید اینبار جــوابتو داد. . .
شــاید با مــهربونی بگــه جــــــونم . .
شــاید. . شــاید. . شــاید. . .ای تــــو روحــــت با هــمین شاید گفتــنات... .
بــازم هــمین صــدای مســخــره تو گوشــت بپــیچه :
مشــــترک مورد نــظر پاسخــگو نمیــباشــد. . لطــفأ مجــددا بگــیرید .. .
تمام نیمکت های پارک دونفره اند.....
بی خیال....
به درخت تکیه میدم.....
امروز جلوی اینه سه تار موی سفید رو سرم پیدا کردم
اولی اینجا
دومی اینجا
وسومی همان جایی که یک روز دستت را فشار دادی
گفتی من عاشقتم اینو تومغزت فرو کن.....
غصه نخور کنار آمده ام با نبودنت
خیلی که دلم بگیرد......گریه میکنم
گفته بودی ساده وکوتاه نویسی را دوس داری
ساده وکوتاه
فقط دو کلمه
برگرد دلتنگم
نه من دستهایش را رها میکنم
نه او دلش می اید از من جداشود
وهمیشه وهمه جا باهمیم
منو....تنهایی
درد داشت وقتی تو رفتی همه گفتند دوستت نداشت
ومن هنوز نتوانستم ثابت کنم که هرشب با عاشقانه هایت خوابم میکردی
دنیا بی وفا.......
یه وقتی یه جایی بهم گفت عاشقتم
آروم بپرسم تا ساعت چند؟!
برگرد!چمدان هایمان اشتباه شده!
دلم را بجای خاطراتت بردی.....!
کاش کسی بود که حالم را بهم بزند
خیلی وقت است خوشحالی هایم
ته نشین شده!!!
آنقدر مرا از رفتنت نترسان!!
قرار نیست که همیشه بمانیم!
روزی همه رفتنی اند
ماندن به پای کسی معرفت می خواهد نه بهانه!
راستی میدانی معرفت چیست؟
بهانه را نمیگویم.....معرفت؟
دلخور که میشوم بغض میکنم
می آیم پشت صفحه مانیتور
کامنت مینویسم صورتک میگذارم
صورتکی که می خندد
وپشتش پنهان می شوم
که بخندی.....
اشک هایم می آید
ومن......
مدام با صورتک مجازی میخندم
دقت کردین؟؟
واسه لمس احساس خوشبختی همه ما لنگ همون " یه نفریم " که نیست؟!
به من نخند....
چـــــرا نــــــگاهـ مــــــیـ کـــــــنیـ ؟ تـــــــنهــا نـــــــدیده ایــ ؟
بــــه مــــن نــــــخند ...
مـــــن هــــــم روزگـــــــــاریــ
عـــــــزیــــز دل کــــــسیــ بـــــودمــ ...
مجـــــازی هستیــــم ولــــی دلـــمــــان مــــجــــازیــ نـــــیســـتـ...
"مــــیشـــکـنـد"
حــــواســــتــ بهـ تــــــایـپ کـــــردنــــتــ بــــــــاشــد!!!
ویران شده منم.....
چقــــدر سختـــــ استــــــ بعـــد از ســـالهــــا انتظـــار....
نیمــــه ی گـــم شــده اتــــ را کـامــل بیـــابی!!!!
غیرتتـ کــجـــا رفــتــ؟
زمــانیــ کــه مـعــشوقــهـ ات از تــجــاوز تنهـــــاییـ درد مــیکشیــد
وتـــو بـــجــای درکـــش تــرکــش کــــردیـ!
خدایا...
روزی با خودم فکر میکردم که اگر او را با غریبه ای ببینم
شهـــــــر را به آتش میکشـــــــــــم امـــــــــــــا الان .......
حتی حاضر نیستم کبریتی روشن کنم تا ببینم او کجاست
این حرف را فقط به تو می شود گفت.....
خاطــــراتـ آدم مثلـ تیـــغ کند میمونهـ
کهـ رو رگــتـ میکشــیـ
نمیبــــرهـ امـــــــا
تــــــامیتونهـ زخمـــیـ میکنهـ
این روزها خنده هایم "شکلاتی"شده اند!!
ب همان اندازه "تلخ" (!)
و
به همان اندازه "خالص" (!)
حرف تازه ای ندارم....
دلــــم بــــرای پـاییـــــــز خـــودم تنگ شــده
دل پاییــــــزی خودم
کاش اشکی بــــود دلـــم را میشست
ایــن روزها آسمـــــان دلــــم آنقدر ابــــریست
کـــه پــاییـــز هـــم بـــرای آمدنش استخـــاره می کند
تنهـــــایی نـــــام دیگــــر پــــاییز است
هــــــرچه عمیق تـــر....
بــــرگ ریــــزان خــــاطرهـــــایت بیشتــــر.....
گذشته تموم شد....
می خواهــــــم شــــــادبـــــاشم
نه یک روز بلکــــه هــــــزاران سال
می خواهــــم آوازشــــادبودنــــم چنـــان در شهر بپیچد که روسیـــاه شوند
آنهـــــایی که سر غمگیــــن بودنـــــم شرط بستـــــه اند
بعضی هـــــــا
آنقدر ســـــاده عزیــــــز می شوند
کـــه فکـــــر نبودنشــــــان هــــــم
تمــــام نفس هــــایت را به شمـــــاره می اندازد
گرمای حضورت.....
آدم برفی هـــم که باشی دلت می خواهد کسی در آغوشت بگیـــرد
دلت می خواهد یک نفـــــر کنارت باشد تا گــــرمت کند ، تا آرامت کند
مهــــم نیست آب شدن ، نیست شدن
مهـــم آن آرامش است حتی ... بــــرای چند لحظه...
مواظب گــرمـــــــای دلت بـــــاش
تاکاری که زمستـــــان با زمین کرد
زندگی بـــــــــا دلت نکند
پارادوکس روحی...
رخت دامــــادی من ، همچون بخــتم سیاه باشد
زیر کت جلیقه بگذار ، طوری که وجـــدانم پیدا نباشد
کمی تنگ تر از معمول بدوز ، نباید احساسم به جــایی درز کند
یقه ی پیراهنم بی دگمه باشد ، بغضم را باید قـــورت دهم
و درست همان لحظه که مقابل آینه لباس دامادی ام را تجسم میکنم
و با "لبخند دروغین"خودم را برای بودن کنار دیگری "فریب"می دهم
به خـــــیاط گفتم :
وقتی کـه" عشــق " نداری ، دیگــر تفـــاوتی نمی کـند
" بمـــانی و بگـــندی یا بــروی و بخــــندی "