مطالب ناب
متفرقه

ads ads ads

موزیک من




موزیک پلیر

دو کلمه حرف حساب

وقتی که راه نمیروی، نمی دوی ؛


زمین هم نمیخوری واین" زمین نخوردن " محصول سکون است نه مهارت!


وقتی که تصمیمی نمیگیری، کاری نمیکنی ؛


اشتباه هم نمیکنی و این " اشتباه نکردن" محصول انفعال است نه انتخاب !


خوب بودن به این معنی نیست که درهای تجربه را بر خود ببندی و فقط پرهیز کنی...


خوب بودن در انتخابهای ماست که معنا پیدا میکند .

***

ساده که می شوی همه چیز خوب می شود.
برایت فرقی نمی کند تجمل چیست، قیمت تویوتا لندکروزچند است.


مهم نیست نیاوران کجاست.


همیشه لبخند بر لب داری


روی جدولهای کنار خیابان راه می روی،زیر باران دهانت را باز می کنی ..


آدم برفی که درست می کنی؛ شال گردنت را به او می بخشی.


ساده که باشی آدم های ساده را دوست داری.


ساده که می شوی فرمول نمی خواهی،


ایکس تو همیشه مساوی ایگرگ توست ،


 


ساده که می شوی ،حجم نداری، جایی نمی گیری


زود به یاد دوستان می آیی و... دیر از خاطر می روی.


ساده که می شوی کوچک می شوی...


توی دل همه جا می شوی...

بالاخره چی کار کنیم؟

محبت کنی میره...
مجبت نکنی میره ....
کم محبت کنی سرد میشه میره ....
زیاد محبت کنی میزنه زیره دلش میره ....
متعادل باشی محل نمیزاره میره....
آخه قضه چیه؟

بالاخره چی کار کنیم؟

چقدر خنده داره که...

چقدر خنـده داره که...
یک ساعت خلوت با خدا دیر و طاقت فرساست ولی 90 دقیقه بازی فوتبال مثل باد میگذره...


چقدر خنـده داره که...
صد هزار تومان کمک در راه خدا مبلغ بسیار هنگفتیه اما وقتی با همون پول میریم خرید، مبلغ ناچیزیه...
 
چقدر خنـده داره که...
یک ساعت عبادت در مسجد طولانی به نظر میاد اما یکساعت فیلم دیدن به سرعت میگذره...




چقدر خنـده داره که...
وقتی می خوایم عبادت و دعا کنیم، چیزی یادمون نمی‌آید که بگیم ، اما وقتی می خوایم با دوستمون حرف بزنیم هیچ مشکلی نداریم...




چقدر خنـده داره که...
خوندن یک صفحه و یا بخشی از قرآن سخته، اما خوندن صد سطر از پرفروش ترین کتاب رمان دنیا آسونه...




چقدر خنـده داره که...
برای عبادت و کارهای مذهبی وقت کافی در برنامه روزمره پیدا نمی کنیم اما بقیه برنامه ها رو سعی می کنیم تا آخرین لحظه هم که شده انجام دهیم...




چقدر خنـده داره که...
شایعات روزنامه ها رو به راحتی باور می کنیم ، اما سخنان قرآن رو به سختی باور می کنیم...




چقدر خنـده داره که...
همه مردم می خواهند بدانند اینکه به چیزی اعتقاد داشته باشند و یا کاری در راه خدا انجام بدند به بهشت میروند؟ یا...




چقدر خنـده داره که...
دارید می خندید....... یا..........دارید فکر میکنید ؟

سه چیز

سه چیز را با احتیاط بردار:
قدم،قلم،قسم! 


سه چیز را پاک نگهدار: 
جسم،لباس،خیال !


از سه چیز کار بگیر: 
عقل،همت،صبر!


از سه چیزخود را نگهدار:


افسوس، فریاد، نفرین کردن!




سه چیز را آلوده نکن:


قلب،زبان،چشم!




اما سه چیز را هیچگاه و هیچوقت فراموش نکن:


خدا،مرگ و دوست خوب...

تکلیف آدما ... خوشبختی

روی زمینی زندگی می کنیم که خودش رو ” جو ” گرفته! دیگه تکلیف آدماش معلومه….!


 


.


.


.


شخصی به بودا گفت “من خوشبختی می خواهم”
بودا پاسخ داد : نخست “من” را حذف کن که حکایت از نفس دارد ؛ سپس “میخواهم” را حذف کن که حکایت از میل و خواسته دارد…
اکنون آنچه که با تو باقی می ماند خوشبختی است !


 

خدای مهربان

خدایا می شود گاهی صدها بار مادرم را از خود می رنجانم، صدها بار به او بدی می کنم، صدها بار قلبش را می شکانم...


ولی او صدها بار مرا می خواند، صدها بار مرا مورد محبت خود قرار می دهد، دوباره برایم دعا می کند، دوباره به من لبخند می زندو بدیهایم را فراموش می کند.


حال تو ای مهربان مهربانان


                   ای آفریننده خوبی ها


                                ای آفریننده مادر


                      مرا به خاطر بدی هایم نمی بخشی...؟!

عشق برین

از آن روزی که عشقت را به از جانم به سر دارم


                                       هرعشقی آمدش گفتم که من از تو حذر دارم


نیــنــجامم  ز بــهر کس  نباشم من غلام غـیــر


                                       چـرا کـه مـن اطـاعـت از یک اربابی دگـر دارم


نــتـرسم از عدوی تــو نـلـرزم مـن ز اغـــیارت


                                         چرا که چون ید پـاکـت به پـیـکارم  سپر دارم


مثــال ماهی بی آب رَوَد جانم همی هــر دم


                                         چه خوش باشم که در مرگم  ز یاد تو اثر دارم 


خــدایــا ! بـهر تو باشم  خدایا ! در رهت میرم


                                        چه خوش از بهر آن مردن کزو جان و جگر دارم


خدایا  ذکر تو گویم ! خدایا  نغمه ات  خوانم!


                                         چه خوش که مدح کنم آنرا کزو زیر و زبر دارم

گذشت آن زمان

گذشت دیگر آن زمان که فقط یک بار از دنیا می رفتیم
حالا یک بار از شهر می رویم
یک بار از دیار
یک بار از یاد
یک بار از دل
و یک بار از دست !



امان...

امان از غرور، آن لحظه که اشک در چشمانت سنگینی می کند آن را پنهان می کند
امان از تنهایی، آن لحظه که دردی به سینه داری آن را در وجودت فرو می ریزد
امان از لبخند، آن لحظه که بغض به گلو داری آن را نمایان نمی کند
امان از صبر، آن لحظه که تمام می شود هر چقدر غرور داشته باشی، هر چقدر دردهایت را در پس لبخندت پنهان کرده باشی تو را از پای در می آورد.

باران می بارد...

باران می بارد، بدون چتر زیر باران قدم می زنم...


 در زیر باران اشک می ریزم،


                                   تا تو نبینی،


اشک هایی را که در پس غرورم سالها نریخته ام.



گاهی جریان زندگی سخت می شود...

گاهی جریان زندگی، آنقدر سخت می شود که کار از توکل کردن به خدا و کمک خواستن از او می گذرد...
گاهی زمان، آنقدر سخت می گذرد، که نه دلداری، دردی را دوا می کند و نه صبر...
گاهی آنقدر تنها میشوی که حرف های دیگران، برایت پوچ و مبهم می شود...
گاهی فکر می کنی مخصوصا در بازی زمانه گرفتار شدی، طوری که دیگر راه گریزی نیست...


می دانم، آنقدر زندگی برایت سخت می شود که تنها، فکر نیستن آرامت می کند، فکر مردن...


ولی یک چیز را خوب می دانم، خداوند زمانی به فریادمان می رسد، که حتی در خیالمان هم تصور نمی کنیم،
فقط باید بخواهیم... با تمام وجود...











تنهایی

تنها، تنهایی عامل نا امیدیست،
تنها، خستگی روح، عامل کناره گیریست،
و تنها، بی همزبانی عامل همٌ و غم و درد است... 
 پس
دنبال کسی باش که شادی را در دلت جریان بیندازد، دردهایت را بفهمد و تو را درک کند...
دنبال کسی نباش که همیشه امیدت را نا امید کند، همیشه تو را به سخره بگیرد و از همه بدتر غرورت را زیر پا له کند...


حواست باشد، حواست باشد که بازی زمانه، گرفتار اندوهت نکند...

گذر زمان



خدایا! این روزها زمان چقدر تند برایم می گذرد


نمی دانم!


 خوشی هایم فراوان است یا دردهای این دنیا شمارش روزها را از یادم برده.



فاصله...

در سرزمینی زندگی می کنم
که مردمانش همه، شکایت دارند از تنهایی
ولی نمی دانم!
پس;
دلیل این فاصله ها در چیست؟!

بخشندگی را باید از کودکان آموخت

بخشندگی را باید از آن کودکی آموخت که هر چقدر دلگیر باشد و هر چقدر هم کینه به دل داشته باشد می بخشد، بی آنکه در چهره اش نه اثری از خشم دیده شود و نه کینه. نه کلامی و نه ملامتی، نه سرزنشی و نه زخم زبانی.
هر بار که آشتی می کند ما را به کشتی خود می برد و لبخندش زندگی را معنا می بخشد.
کودکان جسم کوچکی دارند ولی دل هایشان خیلی بزرگ است.
مثل بزرگترها نیستند، انگار گذشت سال ها ما را بی گذشت می کند، بی رحمی را فرا می گیریم و خطاهای دیگران، هرچند کوچک باشد تا مدتها بر ذهنمان می ماند و در پس شکست هایمان همیشه انتقام نهفته است تا آسوده شویم.


کاش بدانیم:
فقط یک بار شانس زیستن داریم.
پس عشق را همراه همیشگی زندگیمان کنیم تا دیر نشده است.


هرگز زندگی را نمی بازم

خندم می گیرد از تقلایت ای دنیا که چگونه در پی آنی که زمینم بزنی.
ای دنیای پر از سراب این را بدان:
اگر تمام غم هایت را بر دلم فرو ریزی، هرگز در مقابلت کمر خم نخواهم کرد.
اگر تمام دردها و رنج هایت را بر سرم آوری، هرگز در مقابلت زانو نمی زنم.
اگر تمام سختی ها را زمینه راهم کنی، هرگز زندگی را در مقابلت نمی بازم.
اصلا
 هر چه خواهی کن، هر چه خواهی باش...
ولی همیشه این را بدان


 من، خدا را دارم.

شور زندگی

شاید دیگر زندگی برایت معنایی ندارد و مثل گذشته ها زندگیت شیرین نیست.
  مثل آن روزهایی که ساعت ها به تماشای ابرها می نشستی و به دنبال شکل های متفاوت بودی، یا به جستجوی سیاره ها و سفینه ها در شب به آسمان خیره می شدی و یا ساعت ها نظاره گر پرنده ها و حیوانات بودی بی آنکه خستگی بر تو غلبه کند.
  شاید در آن دوران کمتر بی حوصله می شدیم و لذت بیشتری از زندگی می بردیم.
  هرچه بزرگتر می شویم نسبت به اطرافمان بی توجه تر می شویم و کمتر چیزی پیدا می شود تا توجه مان را به خود جلب کند.
  ولی برای بازیافتن شور زندگی، لازم نیست کودک باشیم و به دوران کودکی بازگردیم، به آنچه نیاز داریم زنده نگه داشتن آن در وجودمان است; همان احساسی که ساعت ها لبخند را بر لبانمان جاری می ساخت و به زندگیمان هیجان می بخشید.
 این احساس، در وجود همه ما هست، اما شاید لایه ای از حزن آن را فرا گرفته است!

سخت است از درد گفتن!

چه سخت است از صبر گفتن و دلجویی دادن وقتی که لحظه هایت همیشه با درد آمیخته شده است.
چه سخت است امید بستن به فرداهای دور از انتظار وقتی که تنها، درد مرهم زخم هایت باشد.
میدانم چقدر سخت است وقتی صبرت را به ازای روزها تحمل رنج از دست می دهی و میدانم چه سخت است وقتی ناله های لحظه های تنهاییت را با شانه های بی کسی شب تقسیم می کنی تا حرمت اشک های پاکت را مقابل هر کس نشکنی.
آری، چه سخت است موعظه وقتی که هیچکس دردت را نمی فهمد و هیچکس نمی تواند تسکین دهنده دل خرابت باشد...


                            نمی دانم چه باید گفت
                                       ولی
            تا می توانی گریه کن، شاید دنیا شرمش بگیرد.

تنهایی درد دارد..

ای دل! شدی سنگ صبوری برای همه.
همیشه شریک دردهایشان بودی و همنشین دل خرابشان..
همیشه لحظه های تنهایشان با تو تقسیم می شد و بغض های گلوگیرشان با گریه بر شانه های تو جاری می شد.  
ولی کاش می دانستند درد تو کمتر نیست، حال تو بهتر نیست..
کاش می توانستی فریاد زنی که تنهایی درد دارد و چه سخت است..
اما ملالی نیست!
شاید، شاید قسمتت این بود.
درد کشیده باشی تا بفهمی حال دلی را که درد امانش را بریده و بفهمی نگفته هایی را که پشت سنگینی یک بغض پنهان مانده.




 ********************


خدایا تنها مگذار دلی را که هیچکس دردش را نمی فهمد،
 چرا که خود می دانی چه سخت است تنهایی.


















دلم تنگ است

دلم تنگ است برای بودنت میان این قلب پر هیاهو.


چند وقتیست که فراموشت کرده بودم، نه یادی از تو می کردم و نه سراغی از تو می گرفتم.


خیلی برایم سخت است که چگونه تو را شریک عشق های دیگرم کردم، بی آنکه بدانم هیچکس جز تو لایق وابستگی نیست.


این شرمساری را چگونه پنهان کنم وقتی که مدام از پیام هایت روی بر می گرداندم و تو هر بار مرا می خواندی،


و چگونه این محبتت را پاسخ دهم در حالی که تو را رها کرده بودم، لحظه ی مرا به خود وانگذاشتی.


چگونه این بزرگی را در فریادم نگنجانم و چگونه از مهربانی بی حدت این بغض را پنهان کنم وقتی که دنیا بر من تنگ آمده بود و یقین کردم که هیچ پناهی جز تو ندارم، باز تو بسویم آمدی بی هیچ منتی و هیچ سرزنشی، شنیدم مرا خواندی:


برگرد، مطمئن برگرد تا یک بار دیگر با هم باشیم


تا یک بار دیگر دوست داشتن همدیگر را تجربه کنیم و تا ابد برای هم باشیم.


 


خدایـــــای عزیزم! ای آرامش دهنده این جسم خسته و روح پر جراحت


تو را سپاس که هزاران بهانه دستم می دهی و هزاران راه پیش پایم می گذاری تا بار دیگر به سوی تو باز آیم.

گاهی یک ها دنیا را زیرو رو می کنند!

گاهی یک ها، دنیا را زیرو رو می کنند.
 می شود تنها با یک محبت، عشق را برای دنیا معنا کرد
 تنها با یک بخشش، تمام هستی را از آن خود کرد
 با یک گذشت، نفرت ها را به دوستی ابدی مبدل کرد
 و تنها با یک لبخند در قلب ها جاودانه شد




 اما تو ای مهربانم!
             میدانی! وقتی لبخند بر لبانت نقش می بندد،
                                            دنیا دیگر، برایم معنایی نمی یابد.

لبخند خدا

تکیه اش بر دیوار و با تنهاییش سر می کرد، دلش خیلی گرفته بود و تنهایی امانش نمیداد.
طاقتش تمام شد و شروع به بد گفتن از خدا کرد، آنقدر گله کرد و بد گفت که خستگی وجودش را فرا گرفت
انگار باید در تنهایی خود می سوخت و می ساخت. سر بر زانوهایش گذاشت و دل به تنهاییش سپرد.
احساس اینکه هیچکس دردش را نمی فهمد سخت آزارش می داد و در ذهنش حرفهایش را مرور می کرد
در میان این افکار، ناگهان! گرمی دستانی را بر شانه هایش حس کرد که با لطافت و مهربانی صدایش می زد:
ای عزیزترینم از چه دردمندی؟ و از چه دلت گرفته ؟!
مهربانم بگو، هر آنچه را که بر دلت سنگینی می کند بگو..
صدایش خیلی آشنا بود گویی که بارها این صدا را شنیده است، نگاهش را به نگاهش گره زد، باورش نمی شد، انگار تمام عمر در کنارش بود و تمام عمر، او بود که دردهایش را تسکین میداد..
بغض امانش را بریده بود، دگر طاقت نیاورد، سر بر شانه هایش انداخت و تا می توانست گریه کرد و در آغوش گرمش آرام گرفت.
گذشت...
انگار زندگی جدیدی را آغاز کرده و دوباره امید و نشاط در زندگیش جاری شده.
زندگی را آغاز کرد و فراموش کرد آنکه را که همیشه فراموش می کرد.
و خدا در حالی که خیسی اشکها را بر شانه هایش حس می کرد همچنان به او لبخند میزد.


معنای عشق!

چه سخت است وصف کسی که معناگر عشق است! مصداق آدمیت!


همان کسی که می شنود حرفایی که قلبش را می سوزاند و می بیند دردهایی که امانش را می برد.


ولی خود را به نشنیدن میزند، به ندیدن تا پنهان کند زخمهایی را که به خاطر مهربانیش بر جای مانده


و پنهان کند، دردهایی را که به خاطر شاد کردن دلی، در سینه اش پنهان مانده!


 


آری! چه سخت است و چه ماجرای عجیبی  دارد، این " عشق! "


 

سادگی در عشق

ه سادگی کلماتت نگاه نکن! زیبایی سخن، تنها اغراق در توصیف نیست
بنگر، وقتی که می گویی " دوستت دارم " چه کرده ای!؟ زمان و زمین را با دو کلمه به شوق در آورده ای.
گاهی ساده گفتن هم هنر میخواهد، کار هر کس نیست، ساده دلربایی کردن، ساده نگاه کردنو عاشقی کردن.
خدا می داند ساده گفتن به تمام دنیا می ارزد وقتی عشق از کلماتت جاری باشد. 
مست می شود هرکس، وقتی تو ساده او را با عشق صدا می زنی و جرعه ای او را مهمان دوستت دارم ها می کنی. 
می بینی، ساده گفتن هم هنر می خواهد. چه زیباست و چه عاشقانست وقتی کلماتت لبریز از میِ عشق باشد.
پس عشقتت را ساده بیان کن، برای کسی که معنای دوست داشتن را بداند و لیاقت آن را داشته باشد.
  
اگر باور داری، پس از این لحظه زندگی را داشته باش.


عشق هرگز نمی میرد

عشق هرگز نمی میرد، آنچه که عشق را می کشد بی تفاوتی و غفلت است.
عشق از کودکی در وجود ما خفته است ولی افسوس که آن را در وجودمان پنهان کردیم و توانی از ابراز عشق در خود نمی بینیم.
به خود بنگر! ببین با خود چه کرده ای!؟ حتی خودت را هم فراموش کردی و از خودت دل بریده ای.
درست است، عشق آدم خود را می خواهد و عاشقی کار هر کس نیست که بشود با یک دنیا درد، سازگاری کرد.
ولی مقدمه نکردم تا معنای عشق را بیان کنم، چرا که هرکس از عشق تصوری دارد.
کلام من در این است، دردهایت را از چه بر دلت می نشانی!؟ غم هایت را از چه، تا ابد در خاطرت به یادگار می سپاری!؟
مگذار زمین خوردنت را دنیا ببیند! با عشقی که در دل داری زخمت را مداوا کن و دردت را تسکین بده.
کلامم بی درد نیست که ساده به قلم می آورم! طاقت غم هایی را ندارم که دنیا بر دلم می نشاند.
پس اگر عشق می خواهی بدی ها و خوبی های آن را باید با هم بخواهی، ساده از خود دل نکن.
با این دردهاست که می شود کامل شد، آنچه باش که باید باشی، خود را دوست بدار و
عاشقی کن تا دیگران دریای محبتشان را برای تو سرریز کنند. 

هدف عشق عاشق پیشگیست

به نام خدایی که خالق عشق است 
خدا قلب را آفرید و برای آن دو تپش قرار داد، تپش تن و تپش روح.
تپش تن، تپش قلب بود و تپش روح، عشق، و این " دل " که مرکز خواستن است. این تمایل میان زمین و آسمان در نوسان است.
اگر به سوی شکم و شهوت گراید زمینی می شود و به سوی خرد و عقل، آسمانی، و علامت آسمانی بودن عشق قداست است.
کدام عاشق در چشمان معشوق می تواند نگاه کند !؟ کدام ؟
چرا !؟
چون معشوق آسمانیست، سخت است نگاه در نگاه او...
زندگی با عشق رنج است و بی عشق مرگ.
 اما رنج عشق با امید وصال بسیار شیرین و گواراست. عشق را جز با رنج نفروشند.


خدایا! هدف عاشقی رسیدن به معشوق نیست، یاری ام کن دریابم هدف، عاشق پیشگیست نه رسیدن به معشوق.
معشوق بهانه است، عشق هدف است.


لحظه های سخت زندگی

لحظه هایی هست که وقتی سخت دلگیری دردت را در سینه ات فرو می ریزی تا آشکار نگردد
لحظه هایی هست که وقتی اشک در چشمانت حلقه زده، بغض می کنی اما پشت لبخندی ساده پنهان خواهی کرد
لحظه هایی هست که وقتی دلت خیلی گرفته و می خواهی درد دلت را فریاد بزنی از سنگینی بغضت نمی توانی
لحظه هایی هست که سخت، خسته می شوی از دست کسانی که حرف هایت را نمی فهمند و باز چیزی نمی گویی
لحظه هایی هست که وقتی از تنهایی زمین گیر می شوی، سرت را به دیوار تنهاییت می گذاری و باز هیچ نمی گویی
لحظه هایی هست که دلت می خواهد فریاد زنی و خالی شوی از هر چه درد، ولی باز نمی توانی...
و
لحظه ایی که سخت تر از تمام لحظه هاست. لحظه ای که عادت می کنی به هر چه درد و چه سخت لحظه ایست.. 


فقط بنگر !

میخواهم از تو بنویسم، نوشته ای که تمام احساس پاکت را لبریز از شوق کند.
اما هر چه می اندیشم تمام کلمات به هزاران شکل در وصف معشوق و زیبایی ها به زبان آورده و نگاشته شده است!
و من نمیتوانم کلمه ای غیر از تکرار واژه ها را به زبان بیاورم!
حال چگونه می توانم تو را وصف کنم که حتی کلمه ای به گوشت آشنا نباشد!؟
  میدانم، در این دنیای پر از واژه های عاشقانه نمی توانم آن جور که باید کلمات لبریز از عشق را نثار وجود پاک و مهربانت کنم.
ولی 
به جای کلمات زیبای عاشقانه می خواهم خوب بنگری.
بنگر، وقتی که نامم را بر زبانت جاری می کنی چگونه ساعت های عمرم را برای نظاره روی تو به حراج می گذارم...
فقط بنگر که چگونه در مقابل قدم هایت، زمین را با مژگانم آب جارو می کنم و خاک قدم هایت را توتیای چشمانم...
فقط بنگر که چگونه در مقابل لبخندت تمام غم های عالم را به جان خریدارم و چگونه در مقابل اشک هایت زمین و زمان را بر وفق مراد دلت تغییر می دهم...
فقط بنگر لحظه ی جان سپردنم را وقتی که آغوش تو مکان آرامیدنم باشد...
بنگر و فقط بنگر که چگونه زندگیت را بهشتی سازم که نه گوشی شنیده و نه چشمی به خود دیده...
فقط تا ابد در کنار من باش.

خدایا با من بمان

میخواهم از کسی بنویسم که حسابی دلم هوایش را کرده، 
از کسی که زندگی بدون او یعنی تباهی و پوچی...
از خدایی که فراموشیش کار هر روزمان شده، خدایی که با تمام نشانه های زیبای وجودیش خیلی غریبانه در دل ها نشسته است. آنقدر غریب که انسان ها خود را قادر به انجام هر کاری میدانند بی آنکه ذره ای به این فکر کنند، دست و عقل و تمام اعضای بدن را خدا در اختیارمان قرار داده است.
آری خدای من، خدای مهربان من، به خودت قسم من نیز گاهی سخت دلم می گیرد از اینکه چگونه به این دنیایی که تو آفریدی بد وابسته می شویم و دیگر هیچ چیزی جز خودمان ارزشی پیدا نمی کند!
آنقدر وابسته زیبایی هایش می شویم که تک زیبای عالم را به باد فراموشی می سپاریم.
خدایا خودت میدانی در سخت ترین لحظه هایم نیز از یادت غافل نبودم، حتی در لحظه های از دست دادن عزیزانم، چرا که میدانم مقصد تو هستی و همه چیز بسوی تو باز آید...
خدایا باز تو میدانی برای هیچ چیزی طمع نکردم و از داشته هایم گذشتم که همگان نیز بهره ببرند تا شادی ها را با هم شریک شویم...
اما !
بسیار تاسف خوردم از غرورهای بی جا، از درویی ها و دروغ ها و از دست کسانی که زندگی دیگران را به ازای خوشنودی خود سیاه و تباه می کنند تا به داشته های خود بیفزایند و افتخار کنند، بی آنکه بدانند همه مسافریم و هیچ چیزی جز خوبی ماندگار نیست...
خدایا نگذار شیطان درونمان یاد تو را از ما بگیرد که هیچ چیز تو نمی شود و خدایا از من نگیر شانه های پر محبتت را در این روزهایی که بغضم هوای شکستن دارد و چشمانم میل باریدن...

زندگی هم بد دارد و هم خوب

زندگی ، تفاوت بین روزهای آسان و روزهای سخت است !
گاهی وقت ها آنقدر غرق مشکلات می شوی که خود را ته دنیا می بینی، آخر زندگی..
 گله مندی از زمین و زمان می شود کار هر روزت تا شاید کمی آرام شوی از دردهایی که در سینه ات انباشته شده است.
یک دنیا بغض ، اشک های شبانه ، تنهایی و درد می شود داستان همیشگی.
بعضی وقت ها هم هر کاری که می کنی نمی شود و خود را میان کوچه بن بست های زندگی دلشکسته و تنها می بینی.
 خب ، تقصیر تو هم نیست، بعضی وقت ها نمی شود هر چه که سعی می کنیم...


و گاهی می شود در خوشی آنقدر غرق می شوی که به کل تمام دردهایت، غم هایت و مشکلاتت را فراموش می کنی انگار از اولش هم، همین بوده حتی اگر یک روز باشد.
 زندگی هم بد دارد و هم خوب ولی در بین این تفاوت ها نباید خود را فراموش کنیم...
اگر روزی غرق خوشی هایت بودی دست دردمندان را بگیر و یاری کن و به یاد آور دردهای گذشته ات را.
اگر روزهای خوبت ورق می خورد از صحبت های درد آور رنج دیده ای دلخور مشو، سکوت کن به حرف هایش گوش بده و باز به یاد آور لحظه های بی قراریت را.
 اگر کسی بغض داشت شانه ای باش برای اشک هایش، اگر درد دلی داشت سنگ صبوری باش برای دلش و باش هر آنچه که خود دوست داشتی برایت باشند.
و اگر در گذر روزهای سخت زندگیت کسی را غرق در خوشی دیدی ناشکری مکن و بدان
 " آخرش، یک روز خوب هم برای تو میاید "


گاهی وقت ها باید زد به بیخیالی



گاهی وقت ها باید زد به بیخیالی !
از بار مشکلات شانه خالی کنی !
دراز بکشی و ساعت ها به آسمان خیره شوی...
پا روی پا بیندازی و هیچ کاری نکنی..!
یا اصلا، هر کاری که دلت خواست بکنی
مانند کودکی شوی، 
بازی کنی، فریاد زنی، بهانه بگیری، بی هوا بخندی و هر وقت دلت خواست گریه کنی...
آری ! باید گاهی زد به بیخیالی !
آنقدر بیخیال که بتوانی لحظه ای زندگی کنی.

عجب زمانه بدی شده

عجب زمانه بدی شده! دلم خیلی گرفته...
طعم زندگی زیبا را هم دیگر نمی توان به آسانی چشید!
دیگر نمی شود میان آدم ها باشی و دستانت را برای دعا کردن رو به آسمان بلند کنی!
دیگر نمی شود میان نگاه ها باشی و وقتی که بغضت گرفت اشک بریزی!
دیگر نمی شود محبت را به هر کس که خواستی ارزانی دهی!
دیگر نمی شود خوب بود و دیگران با تو بد تا نکنند!
دیگر نمی شود صبر پیشه کنی وقتی که زخم های دلت را تازه تر می کنند!
دیگر نمی شود که نمی شود آنطور که میخواهی زندگی کنی وقتی
که هیچکس تو را برای خودت نمی خواهد و تنها برای نفع خودش می خواهد!


خدایــا می بینی؟! جور خوب ماندن را؟ جور زندگی کردن را؟


آخر! چگونه در آغوش بگیرم این همه دلتنگی را؟ 


دوستت دارم های من

دوســتت دارم های من به مشابه دوستت دارم های کودکیست
که وقتی از او سوال می کنی، چقدر دوستم داری؟
او در پاسخ می گوید: 
دو تا و یا ده تا و یا نهایتش به بزرگی محدوده دو دستانش...
دوست داشتنی در حــــد توان، به دور از دروغ و به وسعت آسمـــان.

خدا را می شود همه جا احساس کرد

خدای مهربان را که نباید فقط در آسمان ها به دنبالش گشت!
می شود خدا را در همینجا میان آدم ها پیدا کرد...
در دل کسی که امید را به زندگی ناامیدی بر می گرداند.
در چشمان کسی که خنده را به جای غم در دلها می نشاند.
در دستان کسی که از بزرگی و مهربانیش گره از کار خیلی ها گشوده...
و در قلب و روح خیلی ها که قد خوبی هایشان به بلندای آسمان است.
آری. خدا را می شود همه جا دید و احساس کرد...

حرکت و کوشش

آنها که حال حرکت و کوشش ندارند،
حرف برای گفتن بسیار دارند و می گویند این بزرگان استثنا بودند !
اگر این بزرگان نیز چنین می اندیشیدند هرگز استثنایی نمی شدند...
برای نتوانستن همیشه توجیهاتی هست...
انسان های بزرگ برای توانستن انگیزه ایجاد می کنند
اما
آدم های تنبل بسوی مرگ پیش می روند...

ابزار وبمستر

ابزار وبمستر

codebazan

codebazan